ديدگاه اسلام بيشتر متوجه تأكيد بر مسئوليت محورى تكليفگرايى، اخطار و انذار و پرهيز ستايى است تا ايجاد روحيه اغواگرايانه حق محورى و طلبكار پرورى كه انسان خود را محقق بداند غير مسئول، پرسشگر و نه پاسخگو كه همه چيز را براى خود مىخواهد.
اصطلاح «حقوق بشر»،((human rights اصطلاحى نسبتا جديد است و پس از جنگ جهانى دوم و تأسيس سازمان ملل متحد در سال 1945 وارد گفتوگوهاى روزمره شده است. اين عبارت جايگزين اصطلاح «حقوق طبيعى»(1) و «حقوق انسان»(2) گرديده كه قدمتى بيشتر دارند.(3)
در تعريف حقوق بشر گفتهاند: «حقوق بشر به معناى امتيازاتى كلى است كه هر فرد انسانى طبعا داراى آن است.»(4) و به عقيده ما «حقوق بشر حداقل حقوقى است كه خداوند به انسان از آن جهت كه انسان است و فارغ از رنگ و نژاد و زبان و مليت و جغرافيا و اوضاع و احوال متغير اجتماعى يا ميزان قابليت و صلاحيت ممتاز و فردى او، اعطا كرده است.»
بنابراين اولاً، حقوق بشر، حقوقى جهانى هستند؛ زيرا اين حقوق، حق طبيعى و مسلم هر عضو خانواده بشرى مىباشند و هر فرد بشر، در هر كجا با هر نژاد، زبان، جنس، يا دين كه باشد، از اين حقوق برخوردار است و كسى مجبور نيست كه اين حقوق را كسب نمايد.
ثانيا، حقوق بشر هديه الهى بوده و هيچ مقام بشرى، از قبيل پادشاه، حكومت، يا مقامات
مذهبى يا سكولار، اين حقوق را اعطا نمىكند. حقوق ناشى از قانون اساسى در اثر رابطه شهروندى يا اقامت افراد در كشور خاصى به آنها داده مىشود، حال آنكه حقوق بشر به معنايى كه بيان شد ذاتى است.
اصطلاح «Universality» به معناى جهانشمولى و عموميت و شمول از «Universe» گرفته شده است. «Universe» در لغت عبارت است از جهان، گيتى، عالم، و كائنات(5) و «Universal» صفت است به معناى فراگير، عالمگير، جهانى و جهانشمول؛ يعنى چيزى كه متعلق به تمام افراد جهان است و تمام افراد و ملل جهان را شامل مىشود.
در معناى اصطلاحى، هنگامى كه از جهانشمولى حقوق بشر سخن به ميان مىآيد، مىتوان براى آن دو مفهوم در نظر گرفت: مفهوم جامعهشناختى و مفهوم نظرى.
جهانشمولى از منظر جامعهشناختى اين است كه گفته شود حقوق بشر از سوى همه دولتها يا اكثريت قاطع آنها مورد پذيرش قرار گرفته است. در واقع آنگاه كه عمل دولتها و ملتها مدنظر باشد، به بحث از مفهوم جامعهشناختى جهانشمولى حقوق بشر پرداخته مىشود. در حالى كه، مراد از مفهوم نظرى حقوق بشر اين است كه اين حقوق با همه فرهنگها همخوانى دارد و با آنها سازگار است. به عبارت ديگر، جايى كه انديشه آدميان و ملتها منظور نظر باشد، بحث از مفهوم نظرى جهانشمولى حقوق بشر است.
مفهوم ديگرى از جهانشمولى در مفهوم نظرى وجود دارد و آن اينكه اين حقوق بايد در سراسر جهان براى تمام افراد بشر، صرفنظر از دين، نژاد، سن، جنس، زبان، تابعيت، موقعيت اجتماعى، و جغرافيايى به رسميت شناخته شوند و افراد بتوانند از آنها بهرهمند شوند و دولتها از اين حقوق، بدون اعمال تمايز نسبت به موارد نامبرده، حمايت كنند. در اين مفهوم از حقوق بشر مسئله جهانشمولى جنبه آمريت و قانونيت پيدا مىكند. در برخى از اسناد بينالمللى دولتهاى طرف اين اسناد آن را پذيرفته و به آن متعهد شدهاند. به عنوان مثال، ماده يك منشور ملل متحد مقرّر مىدارد كه اهداف اين سازمان «رسيدن به همكارىهاى بينالمللى در زمينه ... ارتقا و تشويق احترام حقوق بشر و آزادىهاى بنيادين و اجراى اين حقوق براى همه افراد بدون تمايز نسبت به نژاد، جنس، زبان يا دين مىباشد.»
بنابراين در يك جمعبندى به اين نتيجه مىرسيم كه مفهوم جهانشمولى چند چيز باشد:
1. جهانشمولى به مفهوم جامعهشناختى آن؛ يعنى مقبوليت جهانى يا اينكه حقوق از اراده و تصميم عام بينالمللى ناشى شده باشد و منبع حقوق، جهانى باشد؛
2. سازگارى و همخوانى با همه فرهنگها و جهانبينىها؛
3. شمول و فراگيرى حقوق نسبت به همه افراد انسانى در هركجا.
در اين نوشتار به طور جداگانه نگاهى اجمالى به هر يك از اين حوزهها از بحث جهانشمولى خواهيم داشت.
براى پرداختن به مسئله جهانشمولى حقوق بشر در مفهوم مقبوليت بينالمللى، نگاهى به اعلاميه جهانى حقوق بشر و كنوانسيونهاى بينالمللى حقوق بشر و اينكه كشورها تا چه اندازه به اين اعلاميه و ساير كنوانسيونهاى بينالمللى حقوق بشر توجه داشته، به آن رأى مثبت داده و از كدام مناطق دنيا بودهاند، امرى است كه در تصديق يا عدم تصديق جهانشمولى حقوق بشر تأثيرگذار است.
فرايند بينالمللى شدن حقوق بشر با تصويب و لازمالاجرا شدن منشور ملل متحد،(6) تصويب اعلاميه جهانى حقوق بشر،(7) ميثاق بينالمللى حقوق مدنى و سياسى،(8) ميثاق بينالمللى حقوق اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى(9) و معاهدات گوناگونى كه در سطح جهانى(10) و منطقهاى(11) مورد پذيرش دولتها قرار گرفته، به انجام رسيده است.(12)
اعلاميه جهانى حقوق بشر در 10 دسامبر 1948م طى قطعنامه (217A(III از سوى مجمع عمومى سازمان مللمتحد تصويب شد. از 56 دولت عضو سازمان ملل متحد، اعلاميه حقوق بشر با 48 رأى مثبت، 8 رأى ممتنع و بدون رأى منفى، به تصويب دولتهاى عضو رسيد.
در خصوص اعلاميه جهانى حقوق بشر نظرات متفاوتى وجود دارد:
برخى معتقدند اعلاميه، جامعترين و كاملترين سندى است كه در اين زمينه تدوين شده است. اعلاميه چكيدهاى از ساير اعلاميهها و تعاليم دينى و نظريات حقوقدانان سابق است. اين اعلاميه با نظر كردن به تعاليم مذهبى، به تمام ابعاد قضيّه توجه كرده است.
اين ديدگاه همانطور كه علامه جعفرى در مقايسه ميان اعلاميه جهانى حقوق بشر در غرب و اعلاميه حقوق بشر مصوب كشورهاى اسلامى مىفرمايد: حالت افراط به خود گرفته و تعاليم مذهبى فراتر از اين اعلاميه حركت مىكنند؛ چه در نوع حقوق و چه در تفسير آن.
برداشت دوّم مربوط به جهان سوم است؛ آنها چون در تدوين، تصويب و حتى اجراى آن نقشى نداشتهاند، اين اعلاميه را يك اعلاميه غربى، كه تأمينكننده منافع آنها و ابزارى براى سلطه آنها در شكل جديد استعمار مىباشد، تلقّى مىكنند. عدم پذيرش اين اعلاميه توسط كشورهاى جهان سوم نيز به همين جهت مىباشد.
هرچند كشورهاى اسلامى در تدوين اعلاميه حقوق بشر به نحو مؤثر و فراگيرى حضور نداشتهاند، اما تجمع آنها در جهت تدوين اعلاميه حقوق بشر اسلامى در قاهره حركتى در تفسير وضع حاكم بر حضور آنان در تدوين اعلاميه جهانى است. در واقع، نمىتوان حضور كشورهاى اسلامى در هر دو عرصه را بىمفهوم و يا يكسان انگاشت.
به هر حال، آنچه مسلم است اين است كه هرچند نتوان براى حقوق بشر اسلامى مقبوليتى به مثابه اعلاميه حقوق بشر قائل شد، اما قطعا اين اعلاميه را نيز نمىتوان برآمده از اراده كشورهاى اسلامى و ملتهاى مسلمان قلمداد كرد.
يكى از مشكلاتى كه در ارتباط با تدوين حقوق بشر در گستره جهانى مطرح است، ارتباطى است كه با تنوع جهانبينىها دارد. به طور طبيعى در جوامع انسانى شاهد جهانبينىهاى گوناگون هستيم و حقوق بشر زمانى خواهد توانست از جهانشمولى برخوردار باشد كه بتواند به نحوى جهانبينىهاى گوناگون را پوشش دهد. در اين ارتباط ابتدا نگاهى به رابطه اعلاميه جهانى با جهانبينىهاى گوناگون اشارهاى خواهيم داشت و سپس جايگاه حقوق بشر دينى و اسلامى را در اين خصوص جويا خواهيم شد:
از سويى، حقوق بشر به لحاظ سرشتى كه دارد، بايد زمان و مكان نشناسد.(13) و از سوى ديگر، «حقوقى كه به نام حقوق بشر تشريع مىشود، با توجه به ويژگىهاى اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى جامعهاى كه از اين حقوق در آنجا تعريف به عمل مىآيد، شكل متفاوتى به خود مىگيرد. از اينرو، حقوق بشر هيچ گاه در چارچوب يك تعريف عام و قابل پذيرش عمومى نگنجيده است. اين امر موجب بروز يك معضل در نظام حقوق بينالملل شده است.»(14)
لازمه جهانى بودن آن است كه، يا به همه فرهنگها توجه شود يا دست كم، قدر مشترك همه نظامهاى حقوقى اخذ شود. «همانگونه كه برخى از دولتهاى جهان سوّم نظير جمهورى اسلامى ايران، هند، چين و برزيل اعلام كردهاند، حقوق بشر مورد نظر غرب بر خلاف فرهنگ و عقيده آنهاست و از اينرو، در مسائل حقوق بشر بايستى به فرهنگهاى بومى توجه شود، و معيارهايى كه صرفا بر مبناى فرهنگ و سنن و فلسفه غربى است، نبايستى جهانى تلقى شود.»(15)
در ششمين نشست ترتيبات منطقهاى حقوق بشر در آسيا و اقيانوسيه، تحت عنوان: «كارگاه حقوق بشر تهران»(16) از 28 فوريه تا 2 مارس 1998م همزمان با پنجاهمين سالگرد تصويب اعلاميه جهانى حقوق بشر، با تأييد اعلاميه و برنامه عمل كنفرانس جهانى حقوق بشر وين 1993 م، بر جهانشمولى، تجزيهناپذيرى و ارتباط متقابل انواع حقوق بشر با يكديگر را، همراه با احترام نسبت به سرمايههاى افتخارآميز: فرهنگى، دينى و قومى اين منطقه درباره حقوق بشر تأييد شد.
خانم مرى رابينسون، معاون دبير كل سازمان ملل و رئيس كميسارياى عالى حقوق بشر، در جريان همين كنفرانس مىگويد: «معاون وزير امور خارجه جمهورى اسلامى ايران علاقهمند بود كه براى تفسير اعلاميه جهانى از منظر اسلامى، اقدام شود. اين خيلى مهم است كه در اين مورد بيشتر گفتوگو كنم. من از اين مسئله استقبال مىكنم. و نيز به عنوان كميسارياى عالى، اهميت تجزيهناپذيرى، رابطه متقابل و جهانشمول حقوق بشر را، كه در اعلاميه جهانى حقوق بشر آمده است، تأكيد مىكنم.»(17)
نكتهاى كه در سخنان وى حائز اهميت است اين است كه وى از يك سو، بر تفسير اعلاميه از نظر اسلام تأكيد مىكند و از سوى ديگر، اهميت تجزيهناپذيرى حقوق بشر مندرج در اعلاميه را گوشزد مىكند. و اين نوعى تناقض است.
كوفى عنان در جايى مىگويد: «حقوق بشر فطرى است و در هر شخصى به طور ذاتى وجود دارد. اين حقوق به اين بستگى ندارند كه چه حكومتى آنها را به شما مىدهد يا نمىدهد. حقوق بشر در تمام اديان بزرگ ريشه دارد. شما از هر كيش و آيينى كه باشيد، اگر به كتب مذهبى خود مراجعه كنيد، درمىيابيد كه به شما ياد مىدهد تا بردبار [مخالفپذير [باشيد، عادل باشيد، منصف باشيد، ... در نتيجه حقوقبشر در مورد تحمل مخالف است، احترام به افراد ديگر، احترام به گوناگونى و تنوع و احترام به اديانى كه ديگران آنها را مقدس مىدانند. و من فكر مىكنم كه وقتى به حقوق بشر بنگريد و واقعا آن را تجزيه و تحليل كنيد، به طور اساسى تمام اين ادعاها كه حقوق بشر تحميل مىشود، اين حقوق با فرهنگ ما تعارض دارند، [اشتباه هستند] و من آنها را نمىپذيرم. به نظر من كنوانسيون هيچ مشكلى ندارد. اين كنوانسيون همانند هر [كتاب مقدس [دينى است و وقتى كه ما به آن مىانديشيم هرگز با كتاب مقدس، قرآن و تورات مشكلى نداريم. مشكل در دين و مذهب نيست بلكه مشكل در معتقدان به آن اديان و مذاهب است. اغلب، ما مشكل هستيم.»(18)
از سوى ديگر، شاهد ديدگاهى هستيم كه بر نسبى بودن حقوق بشر تأكيد دارد:
پيش از اينكه اعلاميه جهانى حقوق بشر به طور رسمى از سوى مجمع عمومى ملل متحد در سال 1948 پذيرفته شود، انجمن مردمشناختى آمريكا هشدار داد كه از اين اعلاميه به عنوان بيان حقوق پرورش يافته تنها در مورد ارزشهاى رايج در اروپاى غربى و آمريكا تعبير مىشود. آنها بر اين باور بودند كه آنچه كه در يك جامعه حقوقبشر محسوب مىشود، ممكن است در جامعه ديگر امرى ضداجتماعى تلقّى گردد؛ زيرا به نظر آنها معيارها و ارزشها نسبت به فرهنگى كه از آن سرچشمه مىگيرند، امورى نسبى هستند.
در همين خصوص كشورهاى شرقى معتقدند كه برخى از حقوق بشر وجود دارد ريشه در غرب و آزادى فردى دارند و در نتيجه، نمىتوانند لزوما «ارزشهاى آسيايى»(19) را منعكس نمايند. اين ديدگاه در اعلاميه بانكوك(20) منعكس شد. وزرا و نمايندگان دولتهاى آسيايى در ماده 8 اعلاميه بانكوك پذيرفتند: «از آنجا كه حقوق بشر ماهيتا جهانى و جهانشمول هستند، بايد آنها را با توجه به ويژگىهاى ملى و منطقهاى و سوابق گوناگون تاريخى، فرهنگى و دينى در زمينه فرايندى پويا و متحول از مجموعه قواعد بينالمللى مورد توجه قرار داد.»
برخى كشورها همانند: ايران، اندونزى، چين و مالزى، به شدت نسبت به جهانشمولى حقوق بشر اعتراض دارند. سفير وقت ايران در سازمان ملل، آقاى رجايى خراسانى، موضع ايران در كميته سوم مجمع عمومى را به صورت ذيل شرح داد:
«سازمان ملل يك مجمع غير دينى (سكولار)، و اعلاميه جهانى حقوق بشر نيز يك ابزار سكولار است... ويژگى كنوانسيونهاى حقوق مدنى و سياسى اين است كه ابهام و درك نادرست از مفهوم دين دارند. با اين اعتقاد كه مجامع سكولار شايستگى پرداختن به امور دينى را ندارند، آنان مسلمانان را متعهد به احترام به درخواستهاى چنين مجامعى مىكنند.»(21)
وزير امور خارجه اندونزى نيز در اين كنفرانس اظهار داشت: در جهانى كه سلطه قوى بر ضعيف و مداخله امور كشورها هنوز يك واقعيت دردناك است، هيچ كشور يا گروهى نبايد خود را در نقش قاضى، هيئت منصفه يا مأمور اجرا در برابر كشورهاى ديگر قرار دهد... بيشتر كشورهاى جهان سوم از مفهوم جهانى حقوق بشر حمايت مىكنند، ولى در مقابل معيارهاى تحميل شده، مقاومت خواهند كرد.(22)
اين گروه از كشورها(23) معتقدند كه مفاهيم حقوق بشر بايستى متحول بشود؛ زيرا مفاهيم و ابزارهاى حقوق بشر نتيجه جنگ سرد بوده و تعارضات شرق و غرب در تولد آنها تأثير داشته است. به عنوان مثال، اعلاميه جهانى حقوق بشر در ابتداى جنگ سرد به وجود آمد. به همين جهت، مفاهيم بهطور بيطرفانه در آن گنجانده نشدند. به عنوان نمونه، به حقوق كار و مالكيت در اعلاميه جهانى حقوق بشر توجه نشد؛ زيرا با شوروى مشكل داشتند. همچنين، مواد 28 و 29 اعلاميه جهانى حقوق بشر به خاطر ديدگاه خاص غربىها در ميثاقها گنجانده نشدند، كه اين امر ناشى از تعارضات بين شرق و غرب در آن زمان بود.
در مجموع بايد گفت: از آنجا كه اعلاميه جهانى حقوق بشر در بردارنده ارزشهاى ليبرال دموكراسى غربى است، اين اعلاميه بر اساس تفسير خاصى از آزادىها و انسان بنيان نهاده شده است، كه فرهنگ ليبراليستى غربى ارائه مىدهد.
به نظر مىرسد، با وجود تنوع در جهانبينىها دستيابى به حقوق بشر به گونهاى كه همه جهانبينىها را در بر گيرد كارى بس مشكل خواهد بود. از نظر تحقق خارجى نيز همانگونه كه ملاحظه شد، اعلاميه جهانى هرگز نتوانسته است ديدگاههاى مختلف و جهانبينىهاى متفاوت را تأمين و به سمت خود متمايل نمايد. اين اعلاميه توانسته است با يك وجه جمع مشترك ميان مكاتب حقوقى سكولار آنها را گرد خويش فراهم آرد. اما هرگز از دايره سكولاريستى نتوانسته پا را فراتر نهاده، و به عنوان مثال، كشورهاى اسلامى را كاملاً متقاعد كند تا به اين برداشت از حقوق بشر تن دهند.
سؤالى كه اكنون مطرح مىشود اين است كه آيا حقوق بشر دينى و اسلامى خواهد توانست اين چالش را پشت سر گذارد و همه جهانبينىها حول يك محور حقوق بشرى گردهم آورد و اساسا اسلام در اين خصوص چه راه حلى را ارائه مىدهد؟ اين سؤالى است كه بحث بعدى را در پاسخ به آن طرح مىكنيم.
در مورد مبناى دينى نظريه حقوق بشر ايراداتى وجود دارد كه برخى از آنها عبارتند از:
مردم جهان از لحاظ عقايد دينى يكپارچه نيستند و دين واحدى بر آنان حكومت نمىكند. علاوه بر اين، همه مردم جهان در زمره معتقدان اديان نيستند. بنابراين نظريه دينى حقوق بشر در بهترين حالت آنكه عصاره تمام اديان روى زمين باشد نيز،از جهانشمولىكاملبرخوردار نخواهد بود.
در پاسخ بايد گفت: بحث حقوق بشر، بحثى است به دنبال شناسايى حقوق «انسان از آن جهت كه انسان است.» انسان موصوف به: مسلمان، مسيحى، يهودى، ترك، فارس، عرب، ايرانى، آمريكايى، سفيد، سياه و سرخ و... هيچكدام موضوع حقوق بشر نيست. موضوع حقوق بشر، انسان فارغ از همه اين اوصاف و ويژگىهاست: انسان از آن جهت كه انسان است. انسان فرامنطقهاى، فرافرهنگى و فرادينى و نسبت به دين ماهيت پيشينى دارد كه مىتواند متدين باشد يا نامتدين، مسلمان باشد يا نامسلمان.
ويژگى ديگر حقوق بشر اين است كه به دنبال جهانشمولى است تا بتواند در تمام دنيا مورد پذيرش باشد. همه بتوانند به آن استناد كنند، همه دولتها موظف به اجراى آن باشند و همه آن را طلب كنند. در يك كلام، حقوقى كه بتواند مبناى يك گفتمان جهان گستره به حساب آيد.
سؤال اساسى اين است كه راهكارهاى دستيابى به چنين حقوقى، كه مقدمه تفاهم عام جهانشمول باشد، چيست؟ ديدگاههاى مختلفى ممكن است در اين رابطه مطرح باشد:
برخى بر اين عقيدهاند كه «توافق جهانى بر حقوق بشر تنها يك راه دارد و آن راهى است كه اعلاميه جهانى بر آن گام نهاده است؛ يعنى صرفنظر كردن از توافق بر سر مسايل فلسفى يا دينى مربوط به انسان و چنين توافقى هيچگاه حاصل نخواهد شد.» اعلاميه حقوق بشر راه حل يك توافق عملى اجتنابناپذير براى به رسميت شناختن حرمت و كرامت انسان در هر شرايط و بدون هيچ استثنا و تبعيض را نشان مىدهد و كارى به اختلافنظرهاى موجود در انسانشناسى فلسفى و دينى قديم و جديد ندارد. از همه مهمتر اينكه چنانكه رنه كاسن گفت: حقوق بشر در ارتباط انسان با انسان معنا و اعتبار دارد و نه در ارتباط انسان با خداوند.(24)
اولاً، در اين ديدگاه نگرش انسانشناختى دين لغو محسوب مىشود؛ به اين معنا كه ديدگاه دين در عرصه انسانشناختى حتى براى گروندگان به آن دين قابل استناد و پذيرش نخواهد بود.
ثانيا، با غيردينى كردن و فلسفهزدايى از عرصه تفسير انسانيت، راه يك توافق عام و جهانى براى به رسميت شناختن حرمت و كرامت انسان هموار نمىشود. چرا كه اين ديدگاه واقعيتى به نام دين و فلسفه را ناديده مىانگارد. در واقع، اساسا تكريم انسان و باور به اصالت وى در ذهنيت آدميان و دولتها تنها در پرتو مبناى فلسفى ميسر است. اين حقيقتى است كه اعلاميه نمىتواند و نتوانسته خود را از آن برهاند.
ثالثا، برترى انسان بر حيوان و تسلط بر او و بهرهبردارى انسان از طبيعت و محق دانستن خود در اين بهرهبردارى خود مبنى بر مقدماتى فلسفى است. بنابراين، چگونه مىتوان بر ذى حق بودن انسان در صحنه اجتماع و محور قرار دادن وى بر تعاملات اجتماعى بدون اتكا بر پايههاى فلسفى اصرار ورزيد؟
رابعا، علاوه بر اينكه اين اعلاميه در خود از نوعى تناقض رنج مىبرد و آن براى رسيدن به جهانشمولى حقوق بشر، دين و دينمداران طرد مىكنند! در واقع، مىتوان گفت: جهانشمولى بر اساس اين نگرش در يك جهان كاملاً سكولار قابل اجرا و تحقق است و امكان بروز و ظهور يك جامعه غير سكولار در عرصه بينالملل عملاً منتقى خواهد بود. راه جهانشمولسازى بر اساس اين نگرش نفى كثرتها است. در حالى كه، معضل اصلى اين بود كه با تعدد اديان و مذاهب و با وجود متدينان و غيرمتدينان چگونه مىتوان به حقوقبشر جهانشمول دست يافت؟
در مقابل، ديدگاهى وجود دارد كه در قرآن كريم به عنوان ديدگاه مورد توافق ميان پيروان اديان پيشنهاد شده است:
«اى پيامبر به اهل كتاب بگو بياييد بر محور كلمهاى كه بين ما و شما مشترك است گردهم آييم كه جز خدا را نپرستيم و با او كسى را شريك نسازيم و يكديگر را به جاى خدا ارباب خود نسازيم و اگر چنانچه اين دعوت را اجابت نكردند با آنان بگوييد كه شاهد باشيد كه ما مسلمان هستيم.»(25)
در اين آيه محور پيشنهادى براى توافق جهانى ميان پيروان اديان در موضوع حقوق بشر بر دو عنصر استوار است كه مصداق «كلمه سواء» ميان آنان به حساب مىآيد:
همانگونه كه ملاحظه مىشود، در اين ديدگاه توافقى كه در اعلاميه جهانى بر آن تأكيد شده است، يعنى توافق بر ناديده گرفتن خدا اساسا توافقى نامشروع است. به يقين اين امر با جوامع دينى و اسلامى غير قابل پذيرش است. در اسلام همچون وفاق بر غصب، وفاق بر واگذارى جايگاهى كه اختصاص به خداوند دارد به ديگرى، يعنى «محوريت» براى تعاملات اجتماعى، از اساس فاقد مشروعيت است.
از سوى ديگر، مىتوان از اين آيه الهام گرفت كه در رابطه ميان جوامع، اعم از دينى و غير دينى و در روابط ميان همه اعضاى جامعه بينالمللى بايد «كلمه سواء» را كشف كرده و به عنوان محور وفاق ميان ملتها به حساب آورده شود: يعنى «اصل نفى سلطه و احترام متقابل»؛ اصلى كه مىتواند سلامت روابط ميان همه انسانها را تضمين نمايد. اين اصل قرآنى در روابط ملت، جامعه ملل، سازمان ملل متحد و يا در منشور ملل متحد و ديگر اسناد مهم بينالمللى، از نظر تئوريك به عنوان مبناى روابط ميان ملتها تأكيد شده است.
در ذيل آيهاى كه اشاره شد، آمده است: «فَإِن تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ»؛ يعنى اگر از توحيد اعراض كردند و روى برتافتند، آنان را بر اسلام خود گواه بگيريد و هرگز به استحاله خود در فرهنگ الحادى تن ندهيد و بر محور بعدى براى ايجاد همزيستى مسالمتآميز مراجعه و تأكيد كنيد كه عبارت از اصل نفى سلطه و روابط ميان ملتها بر اصل احترام متقابل است.
يكى ديگر از مفاهيم جهانشمولى كه همان شمول و فراگيرى نسبت به نوع بشر و همه افراد انسانى است را در اينجا مورد ملاحظه قرار مىدهيم.
در بند 1 بخش يكم اعلاميه و برنامه عمل وين 1993 م آمده است: «سرشت جهانشمولى اين حقوق و آزادىهاى اساسى انكارناپذير است...» و در بند 5 همين بخش تصريح شده است: «تمامى انواع حقوق بشر جهانشمول و تقسيمناپذيرند و با هم وابستگى متقابل و ارتباط تنگاتنگ دارند. جامعه بينالمللى بايد حقوق بشر را به نحوى فراگير، عادلانه و منصفانه بر پايهاى برابر در نظر بگيرد و براى كليه حقوق اهميتى يكسان قائل شود. ضمنا، در نظر داشتن پيشينههاى ملى، منطقهاى و تنوع زمينههاى: تاريخى، فرهنگى و مذهبى، برعهده دولتهاست كه صرفنظر از نظام سياسى، اقتصادى و فرهنگى، به تقويت و حمايت از تمام حقوق بشر و همه آزادىهاى سياسى بپردازند.»
مجمع عمومى سازمان ملل متحد اعلاميه حقوق بشر را به عنوان معيار موفقيتى مشترك براى همه اقوام و ملتها معرفى كرد، و از همه كشورهاى عضو سازمان و كليه ملل خواست تا شناخت و رعايت مؤثر حقوق و آزادىهاى مندرج در آن را ترويج و تأمين نمايند!(26) حقوق بشر به طور اساسى در شمول و فراگيرى خود نسبت به آحاد انسانى نبايد در حصار مرزها و فرهنگها قرار گيرند و همه انسانها به طور يكسان بايد در زير چتر حمايتى حقوق بشر باشند. اعلاميه حقوق بشر كوشيده است با الغاى هرگونه خصوصيت زايد بر ماهيت انسانى دايره شمول حقوق اساسى براى انسان را به همه افراد بشر تعميم بخشد. در ماده يك اين اعلاميه آمده است: «تمام افراد بشر آزاد به دنيا مىآيند و از لحاظ حيثيت و حقوق با هم برابرند» در اين ماده، همانگونه كه ملاحظه مىشود، بر ديدگاهى تأكيد شده كه همه بر آن وفاق دارند و آن «به دنيا آمدن» انسان است و سخن از خلق انسان به ميان نيامده تا حتى تعارض ديدگاه الهى و مادى در اين خصوص تعارضآفرين و اختلافزا نباشد. تدوينكنندگان اعلاميه با ناديده گرفتن مبناى الهى در خلقت انسان كوشيدهاند دايره شمول اعلاميه را به همه افراد انسانى، اعم از موحد و غير موحد، گسترش دهند.
همه سخن در اين است كه انسانيت چيست؟ انسانها در كدام انسانيت با هم برابرند؟ در شكل ظاهر انسانيت يعنى موجودى دو پا با ويژگى خاص سرشتى يا در حقيقت انسانيت؟ اهميت مقام انسان و هرگونه تلقّى از ماهيت او از نگاه هر فيلسوفى مربوط به جهانبينى و روانشناسى او است. از يك سو، فيلسوفى همچون هابز مىگويد: «انسان گرگ انسان است»(27) و از سوى ديگر، فيلسوف ديگرى همچون اسپينوزا مىگويد: «انسان خداى انسان است.»(28) به راستى انسان چيست؟
گام نخست آن است كه بايد دانست انسان چيست و از چه منظر انسانشناختى بايد براى انسان حقوقى بشناسيم؟ اساسا هرگز تدوين حقوق بشر بدون نگاهها و تفسيرهاى معرفتشناختى و جهانشناسانه و انسانشناختى ميسور نخواهد بود. حتى اعلاميه جهانى، كه متصف به وصف جهانى است، سراسر متأثر از نگاههاى ليبراليستى، سكولاريستى، اومانيستى، پلوراليستى و نسبىگرايانه است. تفسير «مكتبى» از دموكراسى و تأكيد بر عدم ناسازگارى نظامهاى ايدئولوژيك با مقولاتى كه اعلاميه بر آن تأكيد دارد (چنانكه ماده 30 اعلاميه بر آن تأكيد مىكند) هرچند چنين نظامهايى بر پايه و اساس دموكراسى استوار شده باشند، نمونهاى از يك پيشفرض معرفتشناختى است كه اعلاميه بر آن پاى فشرده است. كاملاً پيداست كه اعلاميه با برخى از ديدگاههاى جهانشناختى و انسانشناختى هرگز سازش ندارد. در چنين فضايى ادعاى تدوين حقوق بشرى، فارغ از نگاههاى متفاوت به شوخى علمى شبيهتر است. بنابراين، وظيفه دينى حكم مىكند كه فارغ از همه هياهوهاى طرفداران حقوق بشر به نگاههاى مختلف، در خصوص چيستى انسان توجه كرده بر اساس يك نگاه مطلوب، حقوق ايدهآل را در زمينه مسائل انسانى شناسايى كنيم. اما از سوى ديگر، برخى از نگاههاى انسانشناختى تأثيرگذار در درجه شمول حقوق بشر نيز هستند.
گذشت كه هابز انسان را گرگ انسان و اسپينوزا انسان را خداى انسان مىداند، عدهاى از انسان تفسيرى با نگاه جامعهگرايانه دارند و گروهى با نگاه فردگرايانه آن را تعريف مىكنند. گروهى انسان را موجودى صرفا مادى مىدانند، در مقابل، كسانى آن را داراى دو بُعد مادى و الهى تفسير مىكنند. به هر حال، اين سؤال مطرح است كه به راستى انسان چيست؟ و آيا اعلاميه جهانى توانسته است براى گذر به جهانشمولى اين مرزها را درنوردد؟ يا اينكه اعلاميه نيز در بند قرائتى از انسانشناختى گرفتار و اسير است؟ حقيقت اين است كه اعلاميه از ميان دو رهيافت جامعهگرا و فردگرا، جانب گرايش دوم را گرفته و در اين نگرش تفسيرى متأثر از اين رهيافت تدوين شده است:
از يك سو، كارل ماركس(29) معتقد است انسان از خود ماهيتى ندارد و اين شرايط اجتماعى و محيطى و فرهنگى است كه افكار و عقايد آدمى را شكل مىدهند، آدمى از خود اراده و اختيارى ندارد و مقهور بىچون و چراى فشارهاى محيطى و اجتماعى است. به عنوان مثال، آزادى، عدالت، امنيت را محيط فرهنگى بر انسان تحميل مىكند. اخلاق آدمى را جامعه شكل مىدهد. حسن و قبح اخلاقى حقيقى جز القائات محيط و اجتماع و فرهنگ جامعه ندارد.(30)
از ديدگاه اميل دوركيم انسان فاقد طبيعت ثابت است و اين اجتماع است كه انسان را مىسازد. افراد انسانى در مرحله قبل از وجود اجتماعى هيچ هويت انسانى ندارند، بلكه ظرف خالى است كه فقط استعداد پذيرش روح جمعى را دارد. اين يك نوع تلقّى از انسان است.(31) بديهى است كه اگر قرار باشد از اين ديدگاه اعلاميه حقوق بشرى تدوين شود، آن اعلاميه كاملاً متفاوت با اعلاميه كنونى خواهد بود.
در مورد اعلاميه جهانى مىتوان گفت: «اين اعلاميه، اعلاميهاى كاملاً فردگرايانه است. نگاهى كه اومانيسم متأثر از آن است. ديدگاهى كه همچون ماركسيسم انسان را ظرفى تو خالى و لوحى نانوشته مىداند، با اين تفاوت كه اين ظرف تو خالى و لوح نانوشته را نه عامل محيط اجتماعى و فرهنگى كه انتخاب آزاد خود او پر مىسازد و بر آن نگارش مىكند. شعار اين ديدگاه آن است كه انسان همان است كه مىخواهد و انتخاب مىكند؛ يعنى هر كس آزاد است هرگونه كه خواست دست به انتخاب بزند مجموعه اين انتخابها و گزينش طبيعت او را تشكيل مىدهد.»(32) اگزيستانسياليستها نيز متأثر از اين ديدگاه حقيقت انسان را چيزى جز آنچه او انتخاب مىكند نمىدانند. انسان در اين مكتب تنها آن چيزى است كه انجام مىدهد بى آنكه جوهرى يا ذاتى در درون خود داشته باشد. او خودِ تجربىاش را با وجود تاريخىاش در جهان واقعى رويارو مىكند و از طريق آنچه از آن خود مىسازد و آنچه ردّ مىكند و آن چه مطرح مىسازد، به انسان تبديل مىگردد. به عبارتى، انسان، آينده انسان است،(33) اگر به اهتمامى كه اعلاميه به تأمين خواستههاى فردى از خود نشان داده است، دقت شود كاملاً مشهود است كه اين اعلاميه تا چه حد متأثر از اين نگاه فلسفى از ماهيت انسان است. در يك نگاه كلىتر مىتوان گفت: تفكر غربى در مجموع تأكيد بيشترى بر وجود فردى انسان نموده است.(34)
از سوى ديگر، نگاه اعلاميه به انسان از يك سو، نگاهى ماترياليستى و از سوى ديگر، پوزيتيويستى است. از ديدگاه ماركسيسم اميتاز انسان از ديگر موجودات، كار و نيروى توليد است و او مطالعه انسان را از طريق مفاهيم كلى بىاساس دانسته است و ارتباط او را با طبيعت و جامعه صرفا از طريق كار امكانپذير مىداند.(35)
شايد استنكاف اعلاميه از تعريف انسان، ناشى از نگاه اگزيستانسياليستى باشد كه بر اساس آن، اساسا انسان قابل تعريف نيست. از آنرو كه او در آغاز اساسا چيزى نيست. بنابراين، چيزى به نام ماهيت انسانى وجود ندارد؛ زيرا خدايى نيست كه او را از پيش طرح كند. انسان صرفا آنگونه است كه خود تصور مىكند.
اومانيسم را نيز بايد از پايههاى انسانشناختى اعلاميه به حساب آورد كه به معنى اعم، عبارت از هر نظام فلسفى يا اخلاقى است كه هسته مركزى آن آزادى و حيثيت انسانى است.
در نظريه اومانيستى انسان موجودى مختار است نه مجبور، ولى انسان همان است كه مىخواهد و انتخاب مىكند كه مجموعه اين انتخابها هويت او را شكل مىدهد. مكتب اومانيسم كه اغلب به اصالت انسان و بشر ترجمه شده است، اوج افراطگرى در مورد انسان است.(36)
بنابراين بايد پذيرفت كه اعلاميه با چالش بزرگى در عرصه جهانشمولى روبرو است كه ناشى از تصوير خاص و ويژه انسانشناختى آن است. در اين تصوير انسان موردنظر اعلاميه هرگز به يك وفاق عام جهانى، كه مسلمانان و يا حتى انديشمندان و صاحبنظران در مورد انسانشناسى بدان معتقدند، روبرو نيست. بديهى است كه با اين وضعيت سخن گفتن از جهانشمولى اعلاميه حقوق بشر سخن بىبديل است.
ارسطو را نماينده تفكرى دانستهاند كه انسان را نه تنها موجودى برخوردار از زبان و عقل مىداند، بلكه علاوه بر آن او را موجودى تلقّى مىكند كه همواره در كنش متقابل با ديگران به سر مىبرد و موجودى سياسى است؛ زيرا موجودى كه خارج از اين پيوندها باشد يا حيوان است و يا خدا.(37) از ديدگاه كارل ماركس انسان از خود ماهيتى ندارد و اين شرايط اجتماعى و محيطى و فرهنگى است كه افكار و عقايد آدمى را شكل مىدهند. از اميل دوركيم جامعهشناس فرانسوى نقل شده است: «انسان فاقد طبيعت ثابت است و اين اجتماع است كه انسان را مىسازد. افراد انسانى در مرحله قبل از اجتماع هيچ هويت انسانى ندارند، ظرف خالى كه فقط استعداد پذيرش روح جمعى را دارند.»(38)
حقيقت اين است كه در چنين نگرشى به انسان، نمىتوان حقوقى جهانشمول براى بشر در درجه حداقلى آنكه فرافرهنگى و فراتر از جامعه سياسى كه در آن زيست مىكند، تدوين كرد.
در رهيافت فردگرايانه پيرامون ماهيت انسان، «هر كس آزاد است هرگونه كه خواست دست به انتخاب بزند، مجموعه اين انتخابها و گزينش طبيعت او را تشكيل مىدهد.»(39) اگزيستانسياليستها نيز متأثر از اين ديدگاه، حقيقت انسان را چيزى جز آنچه او انتخاب مىكند نمىدانند.
در رهيافت مادهگرايانه اميتاز انسان از ديگر موجودات كار و نيروى توليد است.(40) در اين ديدگاه «ضمير و وجدان افراد از چگونگى و طرز زندگى آنان نتيجه مىگيرد نه اينكه زندگى بر اساس ضمير و وجدان او شكل بگيرد.»(41)
با اين همه به راستى آيا انسان يك حقيقت غير قابل ترديد است؟ بايد دانست در اين ميان، مراجعه به خالق انسان مطمئنترين راه براى شناخت انسان است؛ چرا كه به مدد وحى به حقايقى مىتوان دست يافت كه با علوم و ابزارهاى بشرى هرگز قابل دستيابى نيست.(42) و البته اين به معناى نفى روشهاى بشرى براى شناخت انسان نيست، بلكه ميزانى براى سنجش درجه صحت و اعتبار نتائج حاصله از آن روشهاست.
راه صحيح شناخت انسان راهى است كه در سايه آن بتوان به طور جامع و قابل اعتماد از همه توانمندىها و ظرفيتها و ويژگىهاى ذاتى انسان آگاه شد. روشهاى مختلفى ممكن است براى شناسايى انسان پيشنهاد شود كه عبارتند از: روش مشاهده و تجربه، روانشناختى، تاريخى، عقلى و راه مدد گرفتن از وحى و متون دينى. هر يك از اين روشها به نحوى در رهيافتهايى كه مورد اشاره قرار گرفت، مدّنظر مىباشد. گاه دانشمندان با تلفيقى از اين روشها به مطالعات انسانشناسى پرداختهاند و به اين وسيله كوشيدهاند از برخى كاستىهايى كه در هر يك از اين روشها وجود دارد بكاهند. اما در اين ميان، روش درون دينى از طريق مراجعه به كتاب و سنت مطمئنترين راه براى شناخت انسان است؛ چرا كه به مدد وحى به حقايقى مىتوان دست يافت كه با علوم و ابزارهاى بشرى هرگز قابل دستيابى نيست.(43) البته اين به معناى نفى روشهاى بشرى براى شناخت انسان نيست، بلكه ميزانى براى سنجش درجه صحت و اعتبار نتائج حاصله از آن روشهاست.
براى دستيابى به تعريفى همگانى و مورد اتفاق عام از بشر به امورى نياز است:
1. اعتقاد به طبيعت و سرشت مشترك ميان آدميان
اعتقاد به ويژگىهاى ثابت براى انسانها كه فرازمانى و فرامكانى باشند. اعتقاد به وجود سرشت و طبيعت ثابت و مشترك ميان همه انسانها نتايج و آثارى به همراه دارد. از جمله اينكه پيش فرض ارائه يك نظام ارزشى عام در زمينه حقوق بشر، وجود طبيعت مشترك در همه انسانها است كه بر مبناى آن حقوق متناسب با آن طبيعت مشترك كشف مىشود. از سوى ديگر، اعتقاد به ويژگىهاى مشترك و ثابت انسانى به معناى نفى نسبىگرايى ارزشى است.
آنها كه بر خصلت اجتماعى بودن انسان تأكيد افراطى دارند و جوهره آدميت او را در اجتماعى بودن خلاصه مىكنند، نمىتوانند به وجود مشتركات نوع انسان ايمان داشته باشند. چه اينكه آنها كه بر اراده آزاد آدمى تأكيد فراوان دارند نمىتوانند به ماهيت مشترك انسانها اعتقاد داشته باشند. گو اينكه تفسير تاريخى انسان را بايد عامل سيال بودن ذات و هويت او به حساب آورد.
وجود دستگاه ادراكى مشترك كه راه را براى تفاهم مشترك و استنتاج بشرى هموار مىكند، دليلى بر وجود سرشتى مشترك در ميان آدميان است. وجود گرايشها و تمايلات مشترك ميان انسانها، همچون كمالطلبى و حقيقتجويى از گرايشهايى كه اختصاص به انسانها دارد و در حيوانات يافت نمىشود نيز دليل ديگرى بر وجود طبيعت و سرشت مشترك در ميان آدميان است.
از سوى ديگر، انسانها مشتركا به اصول و قواعدى پاىبند هستند كه در طول تاريخ و علىرغم همه تحولات و تطورات جوامع به هيچ نحو دستخوش تحول و دگرگونى نشده است. اصول و قواعدى كه فرازمانى است. بنابراين، چگونه پذيرفتنى است كه جوامع على رغم تفاوتهاى فاحش فرهنگى و محيطى، همواره در يك سرى اصول دست نخورده باقى بماند، آيا اين عامل بقاء و ثبات جز ذات انسانى چيز ديگرى است؟
همچنين در پرتو نظريه اسلام، به هيچ وجه نمىتوان ديدگاه اومانيستى، دوركيمى و ماركسيستى از ماهيت بشر را برتافت و اين مكتب با چنان نظرياتى كه به ماهيتى مشترك براى آدميان التزام و ايمان ندارند سازگار نخواهد افتاد. با ديدگاه اومانيستى نمىتوان حكم عامى جعل كرد كه بر همه انسانها قابليت انطباق باشد. زيرا بر اساس اين ديدگاه، اومانيسم وجه مشتركى براى انسانها نمىشناسد و هيچ موجود انسانى قابل پيشبينى نيست تا احكام مشترك براى آنها بتوان جعل نمود. انسانى كه حقيقت مستقر و ثابتى ندارد و همواره حالت منتظرهاى است كه هر ارادهاى مىتواند آن را مستقر سازد پس چگونه اين تنوع محض خواهد توانست مبناى تشريع واحد باشد؟
علاوه بر اين، انسان كاملاً متأثر از اجتماع و محيط نيز، كه حقيقتى بيرون از اجتماع ندارد، قابليت موضوع شدن براى حقوق جهانى بشر را ندارد. بنابراين، آنچه در اسلام به عنوان بشر ارائه مىشود، انسان با ماهيتى مشترك است كه قابليت شمول حقوقى واحد را داراست.
لازم است انتخاب و اختيار آزاد انسان را بپذيريم تا بر مبناى آن انسان بتواند مخاطب اين حقوق جهانى باشد. مراد از اختيار در اين مقام، آن است كه انسان اين توانايى را دارد كه به گونهاى جز آنكه از او سر مىزند عمل نمايد. كسانى كه آختيار آدمى را انكار مىكنند، مدعى هستند كه انسانها تنها توانايى انجام كارى را دارند كه در واقع انجام مىدهند و آنچه را انجام ندادهاند صرفا به دليل عدم قدرت آنها است.(44) همه اين ويژگىها در تعريف اسلام از انسان موجود است. انسان مورد نظر اسلام از جوهرهاى برخوردار است كه ميان همه افراد آن مشترك است هر چند محيط و فرهنگ و ايدئولوژى متنوعى آنها را احاطه كرده باشد اين جوهره مشترك همان سرشت و فطرت آدمى است. قرآن كريم بر وجود فطرت مشترك ميان آدميان تأكيد دارد؛ فطرتى الهى كه به هيچ وجه از حقيقت خود مبدل نخواهد شد.(45) بر اين اساس، انبيا با نوعى موجود خنثى و بىتفاوت روبهرو نبودهاند، بلكه پيام الهى، پيام فطرى انسانها بوده است. طبق فرمايش پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله هر انسانى بر فطرت توحيدى آفريده شده است.(46)
از ديدگاه اسلام، انسانها علىرغم اشتراك فطرى و طبيعى انتخابگرند و اين خصلت نيز تمايزآفرين است.(47) فرهنگها و محيطها و ايدئولوژىها فعّال مايشاء نيستند بلكه انسان مختار و آزاد و انتخابگر را به سوى خود مىخوانند، اين انسان است كه به دعوت فطرت پاسخ مثبت مىدهد يا آن را وا مىنهد و جهالت را مىگزيند.(48) اگر دين مطابق فطرت را پذيرفت، مصداق «آمنوا» نيز خواهد شد و به خطاب «يا ايها الذين آمنوا» ارتقاء خواهد يافت. بنابراين، صحيح نيست كه گفته شود در اسلام «حقوق بشر» نداريم بلكه «حقوق مؤمنين» داريم؛ زيرا اثبات «حقوق ايمانى» و در دايره جامعه مؤمنان نفى «حقوق بشرى» و در دايرهاى وسيعتر را نمىكند و به معناى انكار آن نيست. «ماهيت ايمانى» انسان يك ماهيت پسينى است كه ماهيت پيشينى آن يعنى «ماهيت انسانى» او را نيز با آن مىتوان و بايد پذيرفت.
انسان موردنظر اسلام هم فرديت دارد، هم فطرت مشترك و اين دو با هم راز همبستگى از يك سو و تمايز آدميان از ديگر جهتاند. و در قرآن كريم از يك سو، انسان مصداق «فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» (اسراء: 15) است و از سوى ديگر، «يا أيُّها النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوبا وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»(كهف: 29) تمايز جنسيتى و گروهى و ارزشى را به رسميت مىشناسد.
اما از ديدگاه اسلام، مردم فارغ از تمايزات فردى و گروهى و صنفى و قبيلهاى صلاحيت دارند كه همگى مخاطب قرآن قرار گيرند. خطابات «يا ايها الناس» كه در قرآن فراوان به كار رفته، ارزشى كه اسلام براى حيات همه انسانها به طور مطلق قايل است،(49) ارسال رسل كه براى هدايت و راهنمايى همه انسانها صورت مىپذيرد، نمونهها و ثمراتى از شناسايى جوهر مشترك آدمى در اسلام است.
اين در حالى است كه، رهيافت جامعهگرا، كه انسان را صددرصد در عرصه نيازها، باورها و ارزشهاى اخلاقى متأثر از محيط اجتماعى مىداند، لازمه اجتنابناپذيرى دارد و آن اينكه اساسا انسان مخالف فرهنگها و ايدئولوژىهاى حاكم يافت نشود، در حالى كه، تاريخ بشرى انسانهاى زيادى را سراغ دارد كه با عدول و سرپيچى از ارزشها و ايدئولوژىها و فرهنگهاى حاكم اسباب سقوط آنها را فراهم كردهاند.
تاريخ زندگى پيامبران الهى، مبارزات و انقلابهاى مذهبى و ملى، سرشار از انسانهاى آزادانديش و تحولخواهى است كه منشأ دگرگونىهاى بزرگ اجتماعى بودهاند.
لازمه اجتنابناپذير ديگرى كه اين نظريه دارد اين است كه با پذيرش اين نظريه، اساسا تلاش براى جهانىسازى حقوق بشر يا پذيرش جهانىشدن آن، يك امر موهوم و بىاساس خواهد بود و چيزى به نام اعلاميه جهانى حقوق بشر با اين نظريه غير قابل جمع بوده و نمىتوان آن را توسعه داده و اجرا نمود.
رهيافت فردگرايانه، كه انتخاب آزاد و تصميمهاى فردى و شخصى را مبناى تلقّىهاى متنوع از انسان دانسته، با اشكالاتى روبرو است:
1. اگر انسان همان چيزى است كه هر كس مىسازد و مىخواهد و يك امر مشتركى در اين ميان به عنوان ايدهآل و مطلوب وجود ندارد، بنابراين حقوق بشر جهانى و فراگير و فرا فردى نيز نبايد وجود داشته باشد. هر كس حقوقى براى بشرى كه خود مىسازد خواهد شناخت و يا براى هر كس حقوقى متناسب با خود او وجود دارد، بنابراين حقيقت جزمى و فراگير وجود نداشته و معيارهاى اخلاقى و حقوقى خاصى نمىتوان مبناى قضاوت در مورد عملكردهاى اشخاص قرار گيرد.
2. نظام اجتماعى و فرهنگها بر اساس هدفها و نيازهاى مشترك انسانها شكل مىگيرد. اگر قرار باشد انتخاب افراد بر مبناى نيازها و اهداف مشترك استوار نباشد، يقينا در يك توده انسانى نظام اجتماعى و فرهنگى شكل نخواهد گرفت. در حالى كه، همواره تصميم جمعى و گزينش مشترك است كه بناى نظام اجتماعى و فرهنگى آدميان را تشكيل مىدهد. همچنين سقوط فرهنگها و ايدئولوژىها يك تصميم جمعى و انتخاب مشترك است نه فردى.(50)
3. از آنجا كه از اين ديدگاه نيز نمىتوان به معناى كلى بشر، كه مورد وفاق عام باشد دست يافت و مفهوم بشر و حيثيت ذاتى او غير قابل شناخت است، بنابراين اين تلقّى از انسان نيز نمىتواند موضوع اعلاميه جهان حقوق بشر باشد.
5. نفى مادىگرايى و تك بعدى نگرى در تفسير انسان
اسلام طبيعت را مخلوق خالق زنده و ذىشعورى مىداند كه آن را بر اساس حكمت آفريده و هدفمند است.(51) در اين ديدگاه طبيعت موجودى مستقل و بريده از منشأ لايزال ماوراى طبيعى نمىداند،(52) بلكه كل هستى نشانه آن وجود مطلق و فوق مادى است.(53) در ديدگاه اسلامى همه قوانينى كه بر هستى حاكم است، معلول اراده بارى تعالى است و هرگونه تصرفى از ناحيه انسان در اين گستره وسيع از حدود ربوبيت الهى بيرون نيست.(54)
انسان در نگرش اسلام موجودى دو بعدى است و داراى استقلال شخصيت و در عين حال، موجودى اجتماعى است كه تحليل ابعاد مختلف شخصيت او فرصتهاىمطالعاتىگستردهترىرا مىطلبد.(55)
بديهى است در تبيين حقوق واقعى بشر همه اين ويژگىها و ديگر مشخصههايى كه براى انسان در نظر گرفته مىشود، تعيينكننده ماهيت و حدود حقوقى است كه براى انسان جعل مىشود.
كارآيى و مؤثر بودن هر نظام حقوقى، ابتدا، به اين وابسته است كه قواعد آن نظام از سوى تابعان آن مورد پذيرش قرار گيرد. اگر تابعان حقوق، قواعد وضع شده را منطقى، عادلانه، ضرورى يا لازم بدانند، به راحتى به اجراى آن تن مىدهند و حتى در موارد تخلف، پذيراى ضمانت اجراى آن خواهند بود. بنابراين، فهم توجيهات اخلاقى و عقلانى كه مبناى قواعد را تشكيل مىدهد، وفادارى به قواعد و تبعيت از آنها را افزايش مىدهد. واقعيت ديگرى هم در صحنه حقوق بينالملل، بر نكته فوق تأكيد دارد و آن اينكه حقوق بينالملل ـ برخلاف حقوق داخلى ـ، در جوامعى به اجرا درمىآيد كه فاقد سلسله مراتب اقتدار است و نظام سازمان يافتهاى از مكانيسمهاى رسمى ندارد تا به اجراى قواعد نظام اقدام نمايد.
از سوى ديگر، مفهوم «اجرا» هيچگاه صرفا به معناى استفاده از قوه قهريه و نيروى انتظامى نيست بلكه «شامل تمام اقداماتى است كه هدف آن ترغيب احترام [به قواعد حقوقى است] و براى تأمين تبعيت از قواعد، صحيح و مناسب مىباشد.»(56) در مورد حقوق بشر، ايجاد «فرهنگ اجرا»، و به عبارتى پديدآوردن «ذهنيت مناسب» در آحاد افراد انسانى، اولين گام در اجراى آن مىباشد؛ چرا كه اجراى قاعده هم همانند نقض آن، ابتدا در انديشه مجريان يا متخلفان، نقش مىبندد و آنگاه صورت واقعيت به خود مىگيرد.(57)
به طور كلى، حقوق از راههاى متعددى قابل اثبات است:
1. الزامآورى و لزوم اطاعت از قواعد و مقررات و اصول حقوقى به طور اجتنابناپذيرى وابسته به شناسايى منشأ حقانى براى آن است. در برخورد با حقوق ابتدا اين سؤال مطرح مىشود كه چرا بايد از اين قانون حقوق اطاعت كرد؟ به چه دليل آزادى انسانى بايد محدود شود و چرا وجدان آزادى در وجود آدمى را بايد ناكام گذاشت و سركوب كرد. چرا «بايد»؟ اين سؤال در صورتى پاسخ معقول و منطقى خواهد داشت كه بتوان وراى الزامات و اوامر و نواهى حقوقى صلاحيت الزام و امر و نهى را اثبات كرد. در واقع، ايجاد تكليف و مسئوليت، كه لازمه انفكاكناپذير حقوق بشر است، فرع وجود مقام مسئوليتآفرين و تكليفساز است.
2. ثبات و دوام و يا تغيير و گذار از حقوقى به حقوقى ديگر به طور جدى و غيرقابل انكارى، مرهون ماهيت منشأ اعتبار آن حقوق است. از منشأ زمانمند و مكانبند، حقوق زمانبند و مكانبند خواهد تراويد و از منشأ ابدى، ازلى و فرا زمانى و فراجسمانى كه مسيطر بر جهان و انسان و نيازهاى همه جانبه او، حقوق ماندگار و ثابت و جاودانى و جهانشمول انتظار مىرود. بنابراين شناخت منشأ ايجاد، تأثير شگرفى در نگرش آدمى به حقوق دارد. به راحتى مىتوان حقوق مادى و زمانمند را رها كرد اما آيا به راحتى مىتوان از حقوق ناشى از اراده ازلى، ابدى فرامكانى و فرازمانى چشم پوشيد؟!
3. تعيين ابزارهاى اجراى حقوق و مجريان آن وابسته به اراده واضع حقوق و منشأ اعتبار آن است. به تعبير ديگرى قانون كامل قانونى است كه مجريان خود را نيز معرفى كرده باشد و براى شناسايى اين مجريان بايد اراده واضع و منشأ ايجاد حقوق را شناخت. مجريان حقوق بشرى كسانىاند كه از سوى آدميان براى اين كار برگزيده شدهاند. در حالى كه، مجريان حقوق الهى را خداوند برگزيده است.
از آن جا كه قرآن مجيد، اسلام را دين فطرت مىنامد و تشريع را متناسب با تكوين مىداند و مردم را به سوى آن فرا مىخواند: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ» (روم: 30) به استناد اين امر ممكن است حقوق اسلامى منطبق با حقوق فطرى دانسته شود.
از سوى ديگر، مشهور اصوليون شيعه معتقدند كه چون خداوند منبع فيض و خير مطلق است، ممكن نيست امرى را عقل قبيح بشمارد يا عملى را نيكو بداند و خداوند مطابق آن فرمان ندهد.(58)
با استفاده به اين امر نيز ممكن است برخى به اين نتيجه برسند كه قواعد فطرى در حقوق اسلامى از اصول مسلم و پذيرفته شده است و فطرت را يكى از مهمترين مبانى حقوق اسلامى معرفى نمايند.(59)
هرگز انطباق حقوق اسلامى بر حقوق فطرى درست نيست؛ چون نه فطرت توجيهكننده الزام قوانين حقوقى اسلام است و نه اعتبار و ارزش قوانين حقوقى منوط به آن است. مراد از فطرى بودن اسلام اين است كه چون خداوند نيز خود خالق انسان و طبيعت و آگاه به تمام نيازهاى موقتى و دائمى بشر است، لزوما احكام نورانى اسلام منطبق با فطرت يعنى متناسب با همان نيازهاى فردى و اجتماعى انسان است. همه احكام تشريعى در نهاد فطرت و خلقت انسان به طور خلاصه وجود دارد، و اين يك واقعيت اجتنابناپذيرى است كه اصل هماهنگى دستگاه تكوين و تشريع نيز آن را تأييد مىكند.
اگر مفهوم حقوق فطرى آن است كه قوانين و قواعد حقوقى از طريق مراجعه به قوانين طبيعت و يا با درك مبتنى بر فطرت قابل دستيابى است، مطلبى است كه قابل دفاع و پذيرش نمىباشد؛ چرا كه آنچه با مراجعه به فطرت مىتوان يافت، بيشتر از يك سلسله اصول كلى مثل قبح ظلم و حسن عدل نيست و اين اصول كلى نمىتواند پاسخگوى نيازهاى قانونى بشر باشد.
از سوى ديگر، در ميان دانشمندان مكاتب مختلف حقوق اسلامى، به جز اشاعره و اخبارىهاى شيعه، كه طريق منحصر معرفت احكام الهى را شرع مىدانند و عقل را كافى در درك احكام نمىشناسند، سايرين از جمله معتزله و اصوليين شيعه، معتقدند عقل از جمله منابع حقوق اسلامى شناخته مىشود. اما بعضى بر اين باورند كه عقل علاوه بر اينكه منبع حقوق در اسلام است، از مبانى حقوق اسلامى نيز محسوب مىشود.
اينان مىگويند: «از آنجا كه عقل در پارهاى از قوانين تأثير مستقيم دارد نيروى الزامآور عقل در اين بخش از قوانين مشهور و روشن است و راهى براى انكار اين انديشه در دست نيست. مثلاً وقتى مسئله تبعيض نژادى مطرح مىشود، عقل با هرگونه تبعيض نژادى و غيرنژادى به مخالفت برمىخيزد و آن را رد مىكند؛ زيرا ترجيح بدون مرجح را صرفنظر از هر انديشه ديگر محال مىداند.»(60)
اما واقعيت اين است كه عقل در حقوق اسلام در مرحله دلالت و كشف احكام اسلامى، نقش مهمى را ايفا مىنمايد و در مواردى مستقلاً و بدون استعانت از هيچ دليل شرعى اين نقش را اجرا مىكند و اين تنها منبع بودن عقل را توجيه مىنمايد. دقيقا به همين دليل است كه فقهاى اماميه(61) اعتبار دليل عقل را منوط به عدم مخالفت آن با احكام قطعى شرع دانستهاند. و مراد از حكم قطعى عقل همان مقتضاى برهان است كه اصوليين در مواردى به اين امر تصريح كردهاند.(62)
بنابراين، در حقوق اسلامى هرگز نمىتوان منشأ الزام و معيار اعتبار و ارزش قوانين حقوقى را امرى به غير از اراده تشريعى خداوند دانست. حتى بنابر نظر معتزله، كه از مشهورترين طرفداران تفكر عقلى در استنباط احكام هستند، نيز نمىتوان عقل يا هر امر ديگرى را به جز اراده شارع «مبناى حقوق» دانست؛ چرا كه بر اساس همه مذاهب اسلامى و به خصوص مذهب اماميه، اعتبار هر قانون و قاعدهاى كه در حيطه حقوق اسلامى معتبر است، به انطباق يا عدم انطباق آن با اراده تشريعى خداوند وابسته است. در واقع، تأكيد بر عقل از سوى معتزله و ديگران ناظر به جايگاهى است كه در كاشفيت از اراده تشريعى خداوند دارد.
از اينرو، مراد اين نيست كه در اسلام حكم عقل ناديده انگاشته شده، يا به قوانين طبيعت و فطرت توجه نشده است، يا در جعل احكام رعايت مصالح و مفاسد كاملاً مورد عنايت نبوده است، بلكه بر عكس شايد كمتر مكتبى آنچنان كه اسلام و دانشمندان اسلامى به عقل بها دادهاند، به آن توجه نموده باشد. دانشمندان اسلامى، بخصوص فقهاى شيعه در عين حال كه همگى بر لزوم پيروى از قوانين الهى و اين كه حق قانونگذارى متعلق به خداست تأكيد نمودهاند، احكام قطعى عقل را حجت دانسته و به مطابقت ادراكات عقل با قوانين شرع معتقدند. پايه اين اعتقاد بر اين اصل استوار است كه در اوامر حكيمانه الهى نفع غايى بشر موردنظر بوده و هر نهىاى كه از جانب خداوند حكيم رسيده است نيز به قصد پيشگيرى و دفع مفاسدى است كه مىتواند گريبانگير آدمى باشد.
نتيجه عملى پذيرش اين نظريه اين است كه اگر در موضوع خاصى به اراده تشريعى خداوند پى برديم، مخالفت با آن به هيچ وجه و با هيچ توجيهى از مشروعيت برخوردار نيست و هر قانون و قاعدهاى كه با اراده شارع مخالفت نمايد، نه معتبر است و نه از الزام واقعى برخوردار است.
سؤالى كه در اينجا مطرح مىشود اين است كه آيا حقوق بشر، قطعنظر از اينكه انسان چه دينى دارد، از دين قابل استخراج هست؟ برخى تصور كردهاند كه اگر بشر از آن جهت كه در كدام دين است از حقوقى برخوردار است، پس اين حقوق ناچار بايد فرادينى باشد و دين نه مىتواند اين حقوق را بدهد و نه مىتواند آنها را بستاند و مىگويند: «اين دين نيست كه اين حقوق را به انسان مىبخشد تا بتواند از آنها سلب هم بكند، بلكه انسان بماهو انسان، فارغ از اينكه اين دين يا آن دين را داشته باشد و فارغ از اينكه اساسا مؤمن باشد يا كافر، اين حقوق راداراست.ازاينرو،حقوقبشرمقدمبردينمىشود.»(63)
همانگونه كه ملاحظه مىشود، در اين سخن از فرادينى بودن موضوع حقوق بشر، فرادينى بودن منشأ ايجاد آن استنباط شده است، در حالى كه نه از نظر عقلى چنين ملازمهاى ثابت است و نه از نظر درون دينى چنين است كه اسلام صرفا براى مسلمانان، حقوق قائل باشد. بلكه در اسلام براى مؤمن و كافر حقوقى عام و فراگير وجود دارد كه بايد محترم شمرده شود.
در مقدمه اعلاميه حقوق بشر اسلامى، كه به تصويب كشورهاى عضو سازمان كنفرانس اسلامى در قاهره رسيده، آمده است: «حقوق اساسى و آزادىهاى عمومى در اسلام، جزئى از دين مسلمين است.»
در رابطه با اين مفهوم از جهانشمولى حقوق بشر بايد گفت: بدون شك اين مفهوم از جهان شمولى حقوق بشر را بايد در اسلام به كامل ترين نحو آن اعتراف كرد.
هر چند اصطلاح «حقوق بشر»، نسبتا جديد بوده، شايد چنين عبارتى در اديان سنتى و شناخته شده وجود نداشته باشد اما با اين وجود، اديان الهى مبنايى براى نظريه حقوق بشر ارائه مىدهند كه از قانونى برتر از قانون دولتها نشأت مىگيرد و آن همان قانون و تشريع خداوند متعال است.
حقوق طبيعى از ميراثهاى بر جاى مانده قانون روم قديم و فلسفه رواقى نيست كه به قرنهاى بعد منتقل گرديده و زير نفوذ انديشههاى مسيحى كامل شده، و توسعه يافته باشد؛ بلكه حقوق طبيعى و فطرى، از همان سرچشمه پيوستگىهاى موجود در عالم تكوين و سرشت و طبيعت آفريدهها استنباط شده است. اين حقوق، اساس همه قانونها و آيينها شمرده مىشود و در قلمرو دين، حقوق تشريعى و در حوزه دانش، حقوق موضوعه، بيان آن را به عهده دارد. اين حقوق ثابت، با تأثيرپذيرى از آموزههاى پيامبران و در شعاع آنها، در ميان همه ملتها، فرهنگها و نژادها و در همه برهههاى تاريخ مورد توجه قرار گرفته است. ولى دينشناسان پيشين، كمتر به پيوند دين و نيازهاى طبيعى انسان توجه كردهاند و اين امر، آسيبها و رخنههاى بسيارى را پديد آورده است.(64)
قرآن در اين زمينه مىفرمايد: «و به راستى كه ما به فرزندان آدم، كرامت بخشيديم.»(65)
از ديدگاه اديان همه انسانها در اينكه آفريده خداوند هستند شريكند و به عبارتى، خلقت الهى به وجود بشريتى مشترك مىانجامد. و اين اشتراك در خلقت و آفرينش، سهم بسزايى در به رسميت شناختن حداقلى از حقوق براى همه انسانها دارد كه اين امر به جهانى شدن برخى حقوق كه در همه اديان به رسميت شناخته شده است، دارد.
يكى از نويسندگانى(66) كه در عرصه حقوق بشر اصرار بر حقانيت حقوق بشر غربى و عدم صلاحيت اسلام براى ارائه حقوق بشر جهان شمول دارد مىگويد: در احكام اسلام (كه وى نام اسلام سنتى بر آن نهاده است) تبعيض غيرقابل انكارى بين معتقدان اديان مختلف مىيابيم به گونهاى كه در اسلام انسانها به سه، بلكه چهار درجه تقسيم مىشوند.
انسانهاى درجه يك مسلمانان فرقه ناجيه هستند. انسانهاى درجه دو مسلمانان ديگر مذاهب اسلامى هستند. اهل كتاب يعنى مسيحيان، يهوديان و زرتشتيان به شرطى كه شرايط ذمه را بپذيرند و نيز غيرمسلمانانى كه با دول اسلامى معاهده امضا كرده باشند، انسان درجه سه محسوب مىشوند. ديگر انسانها يعنى كافران حربى كه كليه غيرمسلمانان غيرذمى و غيرمعاهد را در بر مىگيرد، انسان درجه چهار خواهند بود.
انسانهاى درجه يك يعنى مسلمانان فرقه ناجيه از تمامى حقوق و امتيازهاى دينى برخوردارند. انسانهاى درجه دو يعنى مسلمانان ديگر مذهب اسلامى از اكثر حقوق شرعى برخوردارند، اما از برخى حقوق شرعى و بسيارى امتيازات دينى محرومند. انسانهاى درجه سه يعنى اهل كتاب ذمى و كفار معاهد از اكثر حقوق شرعى بىبهرهاند و انسانهاى درجه چهار يعنى كفار غير ذمى و غيرمعاهد تقريبا فاقد هرگونه حقاند و حرمتى ندارند.
وى در بيان مهمترين مصاديق اين تفاوتها مىگويد: در مباحث شرعى و احكام فقهى، عنوان «مؤمن» با عنوان «مسلم» تفاوت دارد. از ديدگاه عالمان شيعه، مؤمن يعنى مسلمان شيعه و مخالف يعنى مسلمان اهل سنت. در مناصب دينى از قبيل ولايت امر، مرجعيت، قضاوت، شهادت، امامت جمعه و جماعت علاوه بر اسلام، ايمان شرط است. يعنى مسلمانان ديگر مذاهب اسلامى در شش منصب ياد شده فاقد شرط لازم هستند. البته روشن است كه به شرط تساوى در مذهب مشكل مرتفع خواهد بود. در مستحقان خمس و زكات ايمان شرط شده است. بنابراين، به فقير و مسكين و يتيم مخالف نمىتوان شرعا از وجوه شرعى پرداخت كرد.
وى در توضيح، اينكه تفاوت حقوقى مسلمان و غيرمسلمان از ضروريات شرعى در اسلام سنتى است، مىگويد: بدن مسلمان طاهر محسوب مىشود. اما يكى از اعيان نجسه كافر است.
و مىگويد: يكى از اسباب تحريم در ازدواج كفر است. يكى از موانع ارث كفر است. از شرايط اجراى قصاص، چه قصاص نفس، چه قصاص عضو تساوى در دين است. ديه يك مرد مسلمان ده هزار درهم است. ديه يك مرد ذمى (مسيحى يا يهودى يا زرتشتى به شرطى كه شرايط ذمه را پذيرفته باشد)هشتصد درهم است. اهل كتاب غيرذمى، متدينان ديگر اديان و مذاهب و كفار و مشركان اصولاً ديه ندارند، و خونشان احترام و ارزش ندارد.
از ديگر تفاوتهاى مسلمان و غيرمسلمان، عدم جواز خوردن ذبيحه كفار است. در اجراى حد قذف، اسلام مقذوف شرط است. شهادت غيرمسلمان عليه مسلمان مسموع نيست، همچنان كه قضاوت آنها براى مسلمانان فاقد اعتبار شرعى است. غيرمسلمانان را نمىتوان در قبرستان مسلمين دفن كرد. حرمت نبش قبر نيز مختص مسلمان است.
توجه به موارد فوق ترديدى باقى نمىگذارد كه مسلمان و غيرمسلمان در حقوق شرعى كاملاً متفاوتند و غيرمسلمانان از بسيارى حقوق محرومند. با اين همه قابل كتمان نيست كه اهل ذمه در قياس با مسلمانان و مؤمنان انسان درجه سه محسوب مىشوند.
پيروان ديگر اديان و مذاهب يا ملحدان و كفار و مشركان از دو طريق ممكن است از حقوق شبيه حقوق اهل ذمه برخوردار شوند. يكى با عقد استيمان و ديگرى با معاهده. اما غيرمسلمانى كه اهل ذمه، مستأمن و معاهد نباشد كه اكثر غيرمسلمانان را تشكيل مىدهند، كافر حربى محسوب شده از هيچ حقوقى برخوردار نيستند. جان و مال و ناموس و مالشان فاقد احترام است و به زبان شرعى «هدر» است، مهدور الدم، مهدور المال، مهدور العرض.
وى در ادامه و در يك نتيجهگيرى ادعا مىكند: واضح است كه در اسلام سنتى، «انسان از آن حيث كه انسان است» يعنى فارغ از دين و مذهب از حقوق برخوردار نيست. ما در اسلام سنتى حقوق مسلمان داريم، نه حقوق بشر.(67)
آنچه وى به زحمت گردآورى كرده هرچند عمدتا از نظر فقهى مورد تاييد باشد، اما پاسخ همه آنها در يك جمله اين است: آرى چنين است كه ما «علاوه بر حقوق بشر» در اسلام «حقوق مسلمانان نيز داريم». نه اينكه چونان پنداره وى فقط حقوق مسلمانان داشته باشيم. و اين نكتهاى است كه ايشان به راحتى از آن غفلت كرده است. امتيازاتى كه اسلام براى مسلمانى فراهم آورده است هرگز به معناى نفى حقوقى نيست كه هر انسانى به حكم انسان بودن از آن برخوردار است. حقوق بشر حقوقى است كه هر انسانى به حكم انسان بودن از آن برخوردار است نه امتيازاتى كه انسانها به حكم كمالات اسلامى و در دايره تعاملات مسلمانان و جامعه اسلامى از آن برخوردار مىشوند. در اسلام همه انسانها از آن جهت كه انسان هستند داراى حداقلى حقوق هستند و روشن است كه مسلمانى در نظام ارزشى اسلام بالاتر است از اصل انسان بودن است. اساسا در اسلام انسانيت ارزشى ـ نه انسانيتى كه اساس حقوق بشر است ـ وابسته به قلب سليم است و كافر از آن جهت كه فطرت خود را پوشانيده و انكار كرده پوسيده و منحط است: «قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا»(شمس: 9و10) و انسانيت قابل استعلا و قابل اندراس و انحطاط است اما اين نيز روشن است كه اين امر چيزى از انسانيتى كه مبناى حقوق بشر است نمى كاهد. در اسلام هر انسانى حتى ابنملجم، در روابط اجتماعى از عدالت اسلامى محروم نيست و جرم او حقوق او را تحتالشعاع قرار نمىدهد. از اينرو، نمى توان او را شكنجه كرد و بيش از حكمى كه قانون براى او مقرر كرده بر او روا داشت.
قرآن مجيد در آيات متعددى به حمايت از حقوق بشر اهتمام اسلام را نشان داده است:
1. «أُذن للّذين يقاتلون بأنّهم ظُلِموا و أنّ اللّه على نصرهم لقدير، الّذين أُخرجوا من ديارهم بغير حقّ ...»(حج: 39 و 40) در اين آيه، همانگونه كه ملاحظه مىشود علت إذن در جهاد را «مظلوميت» و مورد ظلم قرار گرفتن و اخراج از كاشانه و آواره ساختن مؤمنان از وطن خود از سوى ستمگران مىداند.
2. كسانى كه بعد از آنكه مورد ظلم قرار گرفتند، يارى بطلبند، ايرادى بر آنان نيست، ايراد و مجازات بر كسانى است كه به مردم ستم مىكنند و در زمين به ناحق ظلم روا مىدارند...(68)
3. چرا در راه خدا و براى رهايى مردان و زنان و كودكانى كه (به دست ستمگران تضعيف شدهاند) پيكار نمىكنيد؟! همان افراد (ستمديدهاى) كه مىگويند: پروردگارا ما را از اين شهر (مكه) كه اهلش ستمگرند، بيرون ببر، و از طرف خود براى ما سرپرستى قرار ده و از جانب خود، يار و ياورى براى ما تعيين فرما.(69)
در روايات نيز موارد بسيارى از اين اهتمام به چشم مىخورد:
پيامبر گرامى اسلام صلىاللهعليهوآله در روايتى فرمودند: «هر كس فرياد استغاثه هر مظلومى (اعم از مسلمان يا غير مسلمان) را بشنود كه مسلمين را به يارى مىطلبد، اما فرياد او را اجابت نكند مسلمان نيست.»(70) در اين روايت حتى قيد اسلام براى دادخواه مظلوم ذكر نشده است.
حضرت على عليهالسلام به فرزاندان خويش توصيه مىكند: «همواره خصم ظالم و يار و ياور مظلوم باشيد»(71) و به مالك فرمود «همواره با اتباع اعم از مسلمان و غير مسلمان خوش رفتار و نيكو كردار باش، چه آنكه اگر آنان مسلمان باشند، برادر دينى تو هستند، و الاّ مانند تو انسان هستند.»(72)
در اينجا روايات بسيارى وجود دارد كه امكان بررسى همه آنها وجود ندارد.
استاد شهيد علامه مطهرى نيز در اين زمينه مىفرمايد: «هرگاه گروهى با ما نخواهد بجنگد ولى مرتكب يك ظلم فاحش نسبت به يك عده افراد انسانها شده است، و ما قدرت داريم آن انسانهاى ديگر را كه تحت تجاوز قرار گرفتهاند نجات دهيم، اگر نجات ندهيم در واقع به ظلم اين ظالم نسبت به آن مظلوم كمك كردهايم. ما در جايى كه هستيم، كسى به ما تجاوزى نكرده، ولى يك عده از مردم ديگر كه ممكن است مسلمان باشند و ممكن است مسلمان هم نباشند، اگر مسلمان باشند مثل جريان فلسطينىها كه اسرائيلىها آنها را از خانههايشان آواره كردهاند، اموالشان را بردهاند، انواع ظلمها را نسبت به آنها مرتكب شدهاند، ولى فعلاً به ما كارى ندارند، آيا براى ما جايز است كه به كمك اين مظلومهاى مسلمان بشتابيم براى نجات دادن آنها؟ بله، اين هم جايز است، بلكه واجب است، اين هم يك امر ابتدايى نيست. اين هم، به كمك مظلوم شتافتن است، براى نجات دادن از دست ظلم بالخصوص كه آن مظلوم مسلمان باشد.»(73)
خداوند در قرآن، چهره مؤمنان راستين را چنين ترسيم مىفرمايد: «محمد فرستاده خداست و كسانى كه با او هستند، در برابر كافران سرسخت و شديد و در ميان خود مهربانند...»(74).
علاوه بر اين، دستور اميرمؤمنان على عليهالسلام به تأمين زندگى پيرمرد كورى از اهل ذمه كه گدايى مىكرد،(75) دستور امام صادق عليهالسلام به سيراب كردن مرد كافرى كه در بيابان تنها مانده بود،(76) دستور امامان معصوم عليهمالسلام به برخورد نيكو و محبتآميز با كودكانى كه پدران و مادرانى كافر دارند،(77) همه و همه، دليل بر اين است كه محبت و احسان به كافران تا آن هنگام كه مايه تضعيف جبههحق نشود، نه تنها مانعىندارد كه از نگاهاسلام به آنسفارشنيزشده است.
در مجموع مىتوان گفت: از ويژگىهاى اسلام اين است كه احكام و دستوراتش به گونهاى تدوين گرديده است كه قابليت جهانشمولى آن را فراهم ساخته است. در تعاليم و احكام اسلامى قوميت، نژاد، مليت، جنسيت و مانند آنكه اسباب محدوديت قلمرو دين و مكتب مىگردد، وجود ندارد. انسانها از نظر حقوق انسانى برابر و يكسانند، و عرب بر عجم، يا عجم بر عرب، فخر و برترى ندارد.
آقاى مارسل بوازار در كتاب اسلام و حقوق بشر در اينباره چنين گفته است: «در جهان غرب اين پرسش غالبا مطرح است كه آيا ديانت اسلام، نوعى رسالت جهانى براى رهايى بشريت است يا راه و رسمى است فاقد خصلت جهانشمولى و صرفا تدابير و چارهجويىهايى است به منظور ايجاد نظم اخلاقى و اجتماعى در ميان قوم عرب؟
در ارزيابى اين دو نظر، ناگزير بايد پرسيد چه دينى مىتواند از خصلت جهانشمولى برخوردار باشد؟ اين مسئله را مىتوان از ديدگاههاى چهارگانه فلسفى، دينى، جامعهشناسى و سياسى بررسى كرد.
از نظر دينى، اعتقاد به يگانگى خداوند و برابرى انسانها و نفى هرگونه اسارتبشرىوعبوديتغيرخدا، نظرگاهجهانى به ايدئولوژىاسلامبخشيده است.
از ديد فلسفى مزيت دين اسلام، نحوه برداشت و تلقّى خاصى است كه از هويت انسان، در رابطه با نقش فردى و اجتماعى او به دست مىدهد كه نشان مىدهد به دنبال هم بستگى و تفاهم جهانى است. از اينرو، بيشتر دستورالعملهاى آن از كليت و شمول بهرهمند است. احكام اسلام در بعد فردى و اجتماعى و فراوانى دسته دوم از احكام حاكى از چنين نگرشى است.
از دلايلى كه جهانشمولى اسلام را تداعى مىكند، اهتمامى است كه پيامبر صلىاللهعليهوآله در توسعه روابط مسلمانان با اقوام غير مسلمان و بخصوص يهوديان، پس از هجرت به مدينه معمول داشته است.
از ديدگاه قرآن انسانهاى نخست نژاد واحدى بودند، سپس بنابر مشيت الهى، ملتها، اقوام و نژادهاى گوناگون پديد آمدند. در عين حال قرآن بيان مىدارد كه برترى انسانها به فضيلت و تقوا است. اين دستورالعمل كلى، مىتواند رسالت جهانى اسلام را آشكار سازد.
فرد مسلمان در حالى كه به سرزمين خود عشق مىورزد و مرزهاى جغرافيايى و منطقهاى موردنظر او از ديدگاه اسلام به رسميت شناخته شده است، در آرزوى گسترش جهانى اسلام است و خود را وابسته به امت جهانى مىداند و بدينسان ناسيوناليسم، كه اصالت را به مليت و نژاد مىدهد، از حوزه شناخت و باور او رخت برمىبندد.»(78)
اگر نگاهى به يكى از مقولات حقوق بشر و مهمترين آن، يعنى حق حيات بياندازيم به روشنى خواهيم ديد كه در اسلام تا چه حد براى حيات آدمى فارغ از گرايش فكرى و عقيدتى او و صرفا به دليل انسان بودن و حيات انسانى حرمت قائل است.
قرآن كريم مىفرمايد: «... مَن قَتَلَ نَفْسا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِى الاَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعا وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعا...»(مائده: 30ـ32) در اين آيه خداوند قتل يك انسان را كه آدمى را نكشته باشد يا فسادى در روى زمين برپا نكرده باشد به مثابه قتل همه آدميان دانسته است.
و در روايات به قدرى در مورد گناه قتل و آدمكشى مورد مذمت و تهديد قرار گرفته كه هر انسان منصفى را به پيشى گرفتن دين در تكريم حيات آدمى متقاعد مىكند. در اينجا به برخى از اين روايات نظرى مىافكنيم:
حضرت امام باقر عليهالسلام در خصوص آيه فوق فرمودهاند: براى چنين كسى كه دست به خون آدمى بىگناه آغشته كند جايگاهى در آتش دوزخ مهيا گشته است كه اگر همه آدميان را نيز كشته بود در همان جايگاه وارد مىگشت.(79)
در روايت ديگرى امام باقر عليهالسلام مىفرمايند: قتل انسان نيكوكار و يا بدكار به يكسان دامن قاتل را آلوده مىكند و مقتول در روز قيامت به پيشگاه خداوند شكوه مىبرد كه يان شخص چرا او را كشته است. و خداوند بين آن دو حكم خواهد كرد تا قصاص خون ناحق خود را نمايد.(80)
امام صادق عليهالسلام فرمود: يعنى خونريز وارد بهشت نمىشود.(81)
سليمان بن خالد مىگويد از امام صادق شنيدم كه فرمود: يعنى هر كس يك نفر را در دنيا بكشد در قيامت هزار بار كشته خواهد شد.(82)
امام باقر عليهالسلام فرمود: جزاى آمر قتل حبس ابد است: فى رجل أمر رجلا بقتل رجل [فقتله] فقال: يقتل به الذى قتله و يحبس الامر بقتله فى الحبس حتى يموت.(83)
و در موثقة زرارة شكار براى لهو و نه براى امرار معاش امرى ناپسند است و چنين سفرى چون مباح نيست سفر حرام بوده، نماز در آن تمام است.(84)
در تبيين ضرورت اعلاميهاى جهانى در مورد حقوق بشر مجمع عمومى سازمان ملل مبانى و زير ساختهاى زير را برشمرده است:
ـ دستيابى به آزادى عدالت و صلح.
ـ پيشگيرى از اعمال خلاف انسانى كه عصيان آدميان را به همراه داشته است؛
ـ پيشگيرىاز عصيانآدمياندر برابر نقض حقوقبشرو ايجاد ثبات سياسى؛
ـ دستيابى به بالاترين آمال بشرى يعنى آزادى بيان و عقيده و رهايى از فقر و ترس؛
ـ توسعه روابط دوستانه ميان ملتها؛
ـ تأكيد بر حقوق اساسى بشر در منشور ملل متحد؛
ـ پيشرفت اجتماعى و وضع زندگى بهتر.
در اين اعلاميه نامى از مبدأ عالم يعنى خدا در تبيين پايههاى حقوق بشر به ميان نيامده است. اگر در اعلاميه استقلال امريكا شاهد بوديم كه انسان به عنوان مخلوق ياد شده بود و گفته شده بود: انسان آزاد «خلق شده» است. در اعلاميه حتى اين مقدار خداباورى نيز ناديده گرفته شد: انسان آزاد «متولد شده» است. بدينسان نقطه شروع آدمى تولد از مادر است نه خدايى كه مادر نيز مخلوق اوست.
شايد دغدغه واضعان حقوق بشر اين بوده كه شايد با نام بردن از خدا ملحدان اندك از گردونه اعلاميه خارج شوند و حقوق بشر تضعيف گردد. سازوكارى كه اسلام در اين راستا پيش گرفته است دقيقا در نقطه مقابل اعلاميه قرار دارد. در حالى كه اعلاميه با ترس از ناديده انگاشته شدن ملحدان در مسير ذوب و استحاله ايمان در كفر گام برداشته است، اسلام سياست اصالت بخشيدن به ايمان را پيش گرفته است؛ چه اينكه از ديدگاه اسلام ايمان، از حيات معقول آدمى غير قابل انفكاك است و اساسا خدا انكارناپذير است: «... أَفِى اللّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالاَرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُم مِّن ذُنُوبِكُمْ...» (ابراهيم: 10) سخن پيامبران با مردم اين بود كه آيا در خدا مىتوان شك كرد. آيا اساسا خدا انكارپذير است. خدايى كه خالق آسمانها و زمين است. وجود آسمانها و زمين در برابر ديدگان آدميان دليل و برهان خدا است دليلى كه بدون ترديد بايد با آن خدا را ديد و به آن ايمان پيدا كرد.
با نگاهى به منابع دينى اصولى براى حقوق بشر در پرتو اسلام قابل استنباط است كه بدان اشاره مىكنيم:
پس از رنساس و عصر روشنگرى دو تفكر در راستاى هم به رشد و بالندگى رسيد: راسيوناليسم و آمپريسم. اولى در ميان فلاسفه آلمانى بخصوص هگل به اوج رسيد و دومى در بين فلاسفه انگليسى رشد و بالندگى يافت. اولى در برابر فلسفه اسكولاستيك بر برترى عنصر عقلگرايى بر ايمان تأكيد مىكرد ودر جهت رقابت با دين در درون مرزهاى عقل تلاش مىكرد. چنانكه از سوى ديگر از آنجا كه انقلاب رنسانس عصيان انسان بر عليه كليسا بود، ناگزير چنين حركتى شيوهاى از تفكر تجربى و مادى (آمپريسم) را بر عليه متافيزيك وسعت بخشيد. با شالودهشكنى نيچه فلسفه آمپريستى و به دنبال آن پوزيتويسم بر فلسفههاى ايده آليستى و راسيوناليستى غالب گشت. در فلسفه عصر مدرنيسم اثرى از خدا نيست. چنانكه در آثار نيچه در قالب رمان اين جمله معروف است كه «خدا مرده است، ما او را كشتهايم» و اين چنين است كه نيچه در سوگ مرگ خدا مىنشيند.(85) در جنبش رنسانس و در عصر مدرنيسم، انسان به واقع خود را قاتل خدا دريافت و آن را بر خود به صراحت پذيرفت. ظهور اومانيسم در جهان امروز ناشى از خلا خدايى است كه در زمان و دوران سپرى شده گواه مرگ آنيم.
پوزيتويستها در حصار دانشهاى بشرى گستره شناخت انسان را تا حد دانشهاى بشرى به زير مىكشند و به اين وسيله آن بخش از عظيمترين گنجينه معرفت انسان را كه هميشه خواستهاش فراتر رفتن است را بى اعتبار و آن را از زمره امور موهوم و گزارههاى بىمعنا معرفى مىكنند. ماخ پدر پوزيتويسم تا آخر عمرش به وجود اتمها ايمان نياورد؛ چرا كه آنان را نديده بود و هر كس سخنى از اتم مىگفت از وى مىپرسيد: تاكنون را به چشم خود اتمى را ديدهاى؟(86)
آنچه در مبحث اومانيسم موردنظر است، ديالكتيك در فلسفههاى ايده آليستى است. از اينرو، ساختار و سازواره سيستم فلسفى ايده آليسم بر پايه دو نوع ديالكتيك نزولى و صعودى شكل و انسجام مىيابد و مويد دو نوع اومانيسم «خدا انسانى» و «انسان خدايى» است.(87)
طبق بيان امام سجاد عليهالسلام در ميان حقوق هيچ حقى از حق خداوند بر انسانها برتر و بالاتر نيست: بزرگترين حقوق خدا بر انسان حقوقى است كه براى خود بر بندگانش واجب كرده است و حقوق خداوند بر بندگان ريشه حقوق است كه ساير حقوق از آن نشأت مىگيرد و جدا مىشود.(88)
پيش از استدلال پيرامون نشأت گرفتن همه حقوق از خداوند سبحان بايد گفت: در مكاتب حقوقى ديگر فلاسفه حقوق نتوانستهاند هيچ برهان فلسفى براى اثبات حق و تعيين حقوق ارائه دهند و دليل قطعى عقلى اقامه كنند كه چرا انسانى بر انسان ديگر حقى دارد. نهايت استدلال آنان تاكيد بر توافق مردم است و اعلاميه جهانى حقوق بشر نيز به دليل توافق و امضاى دولتها به نمايندگى از ملتها مبناى الزامات حقوق بشر قرار گرفته است. در حالى كه اين «ابتناى يك مسئله بر مشهورات و مسلمات و مقبولات بين مردم است كه اصطلاحا جدل ناميده مىشود و در علم منطق بحث شده كه با تكيه بر جدليات نمىتوان برهان تشكيل داد. برهان وقتى تشكيل مىشود كه قياسى مبتنى بر بديهيات ارائه شود.»(89) اما همانگونه كه بيان شد، برهان دين در خصوص نشأت گرفتن همه حقوق از يك حق الهى برهانى عقلى و منطقى است كه مىتوان برآن بهعنوانمبناىحقوق بشر تأكيد و پافشارى نمود.
وجود خداوند با برهان فلسفى در علم كلام اثبات شده است كه به عنوان مفروض اين بحث است و در اينجا مورد بحث قرار نمىگيرد. اما اثبات حق خداوند بر مخلوقات او از جمله انسان:
1. حق هر كس بر ديگرى، فرع بر مالكيت او نسبت به آن شىء يا شخص است. به عبارت ديگر حق ريشه در ماليكت دارد وگرنه از نظر عقلى هيچ وجه ديگرى براى اثبات حق بين آن وجود ندارد. اگر [نسبت به [مالك است او مىتوان اثبات حق او [را از نظر عقل پذيرفت وگرنه اگر او] هر دو وامدار فيض وجود ديگرىاند، هيچ دليل عقلى بر اثبات حق يكى از آن دو بر ديگرى وجود ندارد.
2. مالكيت حقيقى تنها در مورد خداى متعالى صادق است؛ چون او هستى بخش عالم هستى است. در حالى كه، هيچ موجودى هيچ حقى بر خداى متعال ندارد؛ چون هيچ چيز به خداوند چيزى نبخشيده و عطايى نكرده است.
بنابراين چون انسان از خودش مطلقا هيچ چيز ندارد پس هيچ حقى را واجد نيست و بر اساس اين برهان، ريشه هر حقى از خداوند است.
همانگونه كه پيدا است اين استدلال بر اين پايه استوار است كه خداوند به عنوان مالك هستى پذيرفته شود و چنانچه از ديدگاه الحادى به قضيه نگاه كنيم، اقامه چنين استدلالى ممكن نخواهد بود.(90)
بنابراين، هرگونه تدبير حقوقى براى زندگى انسان كه از مسير ولايت و حاكميت خداوند نگذرد همچون بوتهاى بىريشه كه اساس و بنيان ندارد، محكون به زوال و سستى است، از ارزش و معناى واقعى برخوردار نخواهد و اين به دليل نيازى است كه به عنصر الزام و تكليف وجود دارد. در حالى كه، الزام و تكليف بدون حاكميت و مالكيت صرفا امرى صورى و فاقد اعتبار واقعى خواهد بود كه خاستگاه اطاعت از آن اجبار خارجى صرف به جاى تسليم آگاهانه و انسانى است.
اين اصل را با مقدمات زير تقرير مىكنيم:
از آنجا كه هدف دين هدايت انسان به سوى سعادت و كمال انسانى است.
و از سوى ديگر اين كمال در پرتو پاسخگويى به نيازهاى متعالى و غير مادى انسان تحققپذير است.
و پاسخ مناسب به نيازهاى متعالى در موارد بسيارى با پاسخگويى به تمايلات مادى و حيوانى، دنيايى او تزاحم پيدا مىكند.
و در تزاحم مزبور تمايل انسان به ارضاى تمايلات آنى، زودگذر، نقد و همگانى بيش از تأمين و پاسخگويى به نيازهاى آتيه، عميق، كه احيانا براى عموم قابل درك و لمس و وجدان نيست بيشتر و فراگيرتر است.
بنابراين، ديدگاه اسلام بيشتر متوجه تأكيد بر مسئوليت محورى تكليفگرايى، اخطار و انذار و پرهيز ستايى است تا ايجاد روحيه اغواگرايانه حق محورى و طلبكار پرورى كه انسان خود را محقق بداند غير مسئول، پرسشگر و نه پاسخگو كه همه چيز را براى خود مىخواهد و خود بر سر سفره هستىگر به صفت بىچشم و رو و فرصتطلبىگويى همه هستى به يمن وجود او است و او خداى آنها و معبود عالم كه هيچ خدايى را پرستشگر نيست.
آنگاه كه از بشر و حقوق او سخن فراوان مىرود و خدا و بدهكارىهاى انسان به او فراموش مىشود حقوق بشر از آدمى را كه اشرف خلايق مىبايد بود به وصله ناهمرنگى تبديل مىكند. كه در سلسله هستى كه همه سر به آستان خالق دارند او متكبرانه سر به بالا تا پرستشگران الله به پرستش او روى آرند. ظلم عظيمىكه جاهليت عصرحاضر با شركانسانپرستىخودرابهآنآلوده است.
متون دينى بر خلاف اسناد حقوق بشر بيش از تأكيد بر حقوق آدمى و پر رنگ نمودن آنها همواره تكاليف انسان را در قبال ديگران يادآور مىشود و مىكوشد تا آدمى را در برابر تضييع حقوق ديگران پرهيزكار سازد. درست است كه حقوق و تكاليف دو روى يك سكهاند و تكليف ما روى ديگرش حق ديگران حق و حق ما روى ديگرش تكليف ديگران است اما نگاه حقوق بشر نوين از زاويه انسان محق است تا او را به حقوق خود برساند و از تكليف او غافل بلكه به اغواى او به اين غفلت تمايل دارد. وقتى سخن هر كوى و برزن از حق آدمى است طبعا در اين عرصه آنچه محور است حق او است و اين مطالبه گرى نسبت به حقوق همچنان ادامه مىيابد تا ديگر حقيقت را هم بدهكار خود مىداند و سر به پاى حقيقت نيز نمىنهد و آن را نيز به پاى خويش به مذبح مىكشاند.
نگرش حق محور براى انسان مسئوليتى نمىشناسد تا نسبت به آن وى را مكلف سازد چه اينكه تكليف محورى فرع بر مسئوليتشناسى انسان است و انسان مسئوليتپذير و مسئوليت شناس تكليفگرا و تكليفشناس نيز هست.
اسلام بر ساختن و پرورش چنين انسانهايى از راهبرد تاكيد بر تكليف محورى بهره جسته در اين خصوص متون اسلامى حايز اهميت و جالب توجه است رساله حقوق امام سجاد عليهالسلام تأكيد حضرت به اين است كه او آدمى را متوجه تكاليف بزرگ و كوچكى كند كه او در برابر خدا، نسبت به همه حركات و سكنات و موقعيتهاى اجتماعى و اعضا و جوارح و ابزارهاى دنيايى بردوش مىكشد. و اين حق الهى بر همه حقوق ديگر تقدم و برترى دارد. و سپس حقوق ديگرى كه ديگران يك به يك بر آدمى دارند و او مكلف است از عهده آنان برآيد.
با توجه به برهانى كه بر حق الهى بر بشر اقامه شد مىتوان ادعاى جهانشمولى حقوق بشر اسلام را مورد تأكيد قرار داد. امرى كه اعلاميه جهانى از آن بىبهره است.
1. Natural Rights.
2. Rights of man.
3ـ «مبانى فلسفى حقوق بشر»، ترجمه و تحقيق محمد حبيبى مجنده، فصلنامه نامه مفيد، ش 22.
4ـ هدايتاللّه فلسفى، «تدوين و اعتلاى حقوق بشر در جامعه بينالمللى»، مجله تحقيقات حقوقى،دانشگاه شهيد بهشتى، ش 16ـ17، ص 95.
5ـ ر.ك: محمدرضا جعفرى، فرهنگ نشر نو، نشر تنوير، تهران، 1377.
6ـ منشور ملل متحد در تاريخ 26 ژوئن 1945 به امضا رسيد و در 24اكتبر همانسال لازمالاجرا شد.
7. Universal Declaration of Human Rights.
اين اعلاميه در تاريخ 10 دسامبر 1948 طى قطعنامه 217 الف) III مجمع عمومى سازمان ملل به تصويب رسيد.
8. International Covenant on Civil and Political Rights.
مصوب 16 دسامبر 1966 با قطعنامه 2200 ××I مجمع عمومى كه در 23 مارس 1976 لازمالاجرا گرديد.
9. International Covenant on Economic, Social and Cultural Rights.
مصوب 16 دسامبر 1996 با قطعنامه 2200 ××I مجمع عمومى كه در 3 ژانويه 1976 لازمالاجرا شد.
10ـ مثل كنوانسيون پيشگيرى و مجازات جرم كشتار جمعى مورخ 9 دسامبر 1948 كه در 21 ژانويه 1951 لازمالاجرا شده است و كنوانسيون محو كليه اشكال تبعيض نژادى مورخ 21 دسامبر 1965 كه در 4 ژانويه 1969 لازمالاجرا شده است.
11ـ مانند اعلاميه آمريكايى حقوق و تكاليف بشر مورخ 2 مه 1948 و كنوانسيون اروپايى حمايت از حقوقبشر وآزادىهاىاساسىمورخ 4نوامبر1950.
12ـ «مبانى فلسفى حقوق بشر»، ترجمه و تحقيق: محمدحبيبىمجنده،فصلنامه نامهمفيد، ش 22.
13ـ هدايتالله فلسفى، «تدوين و اعتلاى حقوق بشر»، مجله تحقيقاتى حقوقى، ش 16و 17، سال 74، ص 95.
14. Rebecca M.M. Wallace; International law; London: Sweet and Moxwell, ed 1997, p. 277.
15ـ جهانگير كرمى، شوراى امنيت سازمان ملل متحد و مداخله بشر دوستانه، تهران، انتشارات وزارت امور خارجه، 1375، ص 88.
16. Tehran human rights workshop
17ـ مرى رابينسون، «دور نماهاى حقوق بشر در اجلاس تهران»، جامعه، سال يكم، ش 30، 25 اسفند 1376، ص 11.
18ـ سخنان كوفى عنان در جلسه پرسش و پاسخ با دانشجويان دانشگاه بركلى در 20 آوريل 1998.
19. Asian Values.
20ـ اعلاميه بانكوك، ماده 8، اين اعلاميه در مارس 1993 از سوى دولتهاى گروه منطقه آسيايى پيش از برگزارى كنفرانسجهانىحقوق بشر پذيرفته شد.
21. Meron, Theodor,[Iran|s challenge to the international law of human .Human rights internet, vol. 13, 1989, p.8.
به نقل از ذاكريان.
22ـ جمشيد ممتاز، حقوق بشر در پرتو تحولات بينالمللى، تهران، نشر دادگستر،، 1377، ص 296.
23ـ اصطلاحا به اين كشورها گروههاى همفكر (Group) L.M.G- (Like-Minded) مىگويند.
24ـ محمد مجتهد شبسترى، نقدى بر قرائت رسمى از دين، برهانها و چالشها، راهحلها، تهران، طرح نو، 1379، ص 227.
25ـ آل عمران: 64.
26ـ سازمان ملل متحد، واقعيتهاى اساسى درباره سازمان ملل متحد، ترجمه: قدرتالله معمارزاده،تهران،انتشاراتكتابسرا،1374،ص243.
27و28ـ ر.ك: علىاصغر حلبى، انسان در اسلام و مكاتب غربى، اساطير، 1374، چ دوم، ص 105.
29. Karl Marx (1818-1883).
30ـ ر.ك: اسماعيل منصورى لاريجانى، سير تحول حقوق بشر و بررسى تطبيقى آن با حقوق بشر در اسلام، تابان، 1374، ص 120ـ121.
31ـ مرتضى مطهرى، جامعه و تاريخ، ص 320 به نقل از: اسماعيل منصورى لاريجانى، سير و تحول حقوق بشر و بررسى تطبيقى آن با حقوق بشر در اسلام،، ص 120.
32ـ اسماعيل منصورى لاريجانى،پيشين،ص 123.
33ـ ر. ك: بلاكهام، هد.ج، شش متفكر اگزيستا نسياليست، ترجمه محسن حكيمى، تهران، نشر مركز، 1368. ص 237ـ232.
34ـ ر.ك: علىاصغر حلبى، انسان در اسلام و مكاتب غربى، ص 106.
35ـ ر.ك: منصورى لاريجانى، ص 187.
36ـ مرتضى مطهرى، جامعه و تاريخ، ص 320.
37ـ ر.ك: انسانشناسى فلسفى، 1380، ص99ـ109.
38ـ مرتضى مطهرى، جامعه و تاريخ، ص 320.
39ـ اسماعيل منصورى لاريجانى، سير تحول حقوق بشر و بررسىتطبيقى آن با حقوق بشر در اسلام، تابان، 1374، ص 123.
40ـ اسماعيل منصورى لاريجانى، ص 187.
41ـ سرمايه، ماركس، ص 351.
42و43ـ قرآن كريم به پيامبر اكرم گوشزد مىكند كه به مدد وحى به علومى دست مىيابد كه دستيابى به آنها از توان استعداد بشرى خارج بوده است: (و علّمكَ مالم تكن تعلَم)
44. Watson ,Gary,(ed.),free will,Oxford University,1982,p.45,49.
45ـ روم: 30.
46ـ كل مولود يولد على الفطره.
47ـ انسان: 3.
48ـ روم: 30.
49ـ سبا: 28 / نساء: 79.
50ـ اسماعيل منصورى لاريجانى، ص 124.
51ـ جاثيه: 22.
52ـ جاثيه:13/انعام:14/يوسف:101/ابراهيم:10/ فاطر:1/ زمر:64/شورى: 11.
53ـ آل عمران: 19.
54ـ فصلت: 12.
55ـ محمدرضا امينزاده، انسان در اسلام، مؤسسه درراه حق، چ دوم، 1372 / انسانشناسى، گروهى از نويسندگان، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى (ره)، قم، 1377.
56ـ مبانى فلسفى حقوق بشر، ترجمه و تحقيق محمد حبيبى مجنده، فصلنامه مفيد، ش 22.
57ـ مقدمه اساسنامه سازمان آموزشى، علمى و فرهنگى ملل متحد (يونسكو): «از آنجا كه جنگها در انديشه انسانها آغاز مىشود، پس بايد دفاع از صلح نيز در اذهان آنان شكل گيرد.»
58ـ محمدرضا مظفر،اصول الفقه،انتشارات نشر معارف اسلامى،ج2،ص 213.
59ـ سيدعلى طالقانى، «تأملاتى در باب حقوق بشر دينى»، روزنامه شرق، 25/6/82، ص 13.
60ـ محمدجعفر جعفرى لنگرودى، مقدّمه عمومى حقوق، انتشارات كتابخانه گنج دانش، چ سوم، ص 30 / علىاصغر مدرس، حقوق فطرى يا مبانى حقوق بشر، انتشارات موبل، تبريز، ص 45.
61ـ ميرزا ابوالقاسم قمى، قوانين الاصول، مكتبة العلمية الاسلامية، ج 2، ص 3 / محمدبن ادريس، السرائر، مؤسسه النشر الاسلامى، ج 1، ص 57.
62ـ امام خمينى، تهذيبالاصول، ج 1، ص 166.
63ـ سيد على طالقانى، «تأملاتى در باب حقوق بشر دينى»، روزنامه شرق، شماره 2519.
64ـ غلامرضا جلالى، «نهجالبلاغهومسئلهحقوقطبيعى»،فصلنامهحوزه، ش 99.
65ـ اسراء: 70.
66و67ـ محسن كديور، ماهنامه آفتاب، ش 27، تير 82.
68ـ شورى: 41و 42.
69ـ نساء: 75.
70ـ الشيخ محمدبن الحسن الحرّ العاملى، وسايل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة، ج 11، بيروت، داراحياء التراث العربى، الطبعة الثانية، بى تا، ص 108، باب 59، حديث 1.
71ـ صبحى صالح،نهجالبلاغه،قم،دارالهجرةالخامسه، 1412، نامه 47، ص 421.
72ـ نهجالبلاغه، پيشين، نامه 53، ص 427.
73ـ مرتضى مطهرى، جهاد، قم، انتشارات اسلامى، ص 29 و 30.
74ـ فتح: 29.
75و76ـ مرتضى مطهرى، تعليم و تربيت در اسلام، ص 171 / ص 227ـ228.
77ـ محمدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 162، ص 161ـ162.
78ـ اسلام و حقوق بشر، مارسل بوازار، ترجمه محسن مؤيدى، دى ماه 1358، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، به نقل از مجله پيام حوزه ش 32، مقاله «مزاياى حقوق بشر در اسلام»، على ربانى گلپايگانى.
79ـ 83ـ وسائلالشيعة، ج19، ص2/ ص5/ج19،ص5 / ج 19، ص 6 / ص 320.
84ـ الامام روح الله الموسوى الخمينى، المكاسب المحرمة، ج 1، ص 238.
85 الى 87ـ مسعود رضوى، طلوع ابر انسان، انتشارات نقش جهان، 1381، ص 264ـ261 / ص 293ـ292 / ص 295.
88ـ ر.ك: امام سجاد عليهالسلام ، رسالةالحقوق.
89ـ برگرفته از: محمدتقى مصباح، نظريه حقوقى اسلام، ص 114.
90ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 74، ص 10.